آداب دیکتاتوری
درباره نویسنده فرانک دیکوتر:
فرانک دیکوتر (Frank Dikötter) نویسنده کتاب آداب دیکتاتوری، در سال ۱۹۶۱ متولد شد. او تاریخنگار اهل هلند است.
فرانک دیکوتر برای نوشتن کتاب قحطی بزرگ مائو در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه ادبیات غیر استانی ساموئل جانسون شد. او یکی از استادان دانشکده مطالعات مشرق زمین و آفریقا در لندن بود و در حال حاضر در دانشگاه هنگ کنگ تدریس میکند.
درباره کتاب آداب دیکتاتوری:
نشریه کرکوس: «یک مطالعه درست و دقیق از این دوران پر فراز و نشیب و دست نیافتنی.»
هیچ دیکتاتوری نمیتواند فقط با خشونت و ترس حکمرانی کند. قدرت عریان را میشود به صورت موقت در اختیار گرفت اما برای بلند مدت به هیچ وجه کافی نیست. تصویر و قدرت همیشه رابطه تنگاتنگی داشتهاند اما آنچه در قرن بیستم روی داد، بسیار فراتر از ستایش عمومی بود. در قرن بیستم، فناوریهای تازه به رهبران اجازه داد صدا و تصویرشان را به خانههای شهروندانشان ببرند. حاکمی که بتواند مردمش را مجبور کند که او را بستایند عمر بیشتری خواهد داشت. پارادوکس دیکتاتوری مدرن این است که دیکتاتور باید توهم حمایت و مشروعیت عمومی را به وجود بیاورد. در سرتاسر قرن بیستم، صدها میلیون نفر محکوم به نشان دادن اشتیاق، طرفداری و ستایش بودند، حتی در حالی که در مسیر بردگی قدم میگذاشتند.
اما در زمانهای که آزادی بیان وجود ندارد، از کجا میشود فهمید که چند نفر از این مردم واقعاً دیکتاتور را میستایند؟
فرانک دیکوتر در کتاب «آداب دیکتاتوری» کیشهای شخصیت و پروپاگاندای پیرامون هشت دیکتاتور قرن بیستمی برجسته را بررسی میکند، از هیتلر و استالین تا مائو تسهتونگ و کیم ایلسونگ. این مردان بنیانگذاران دیکتاتوریهای مدرن بودند و از تاریخ و یکدیگر آموختند که چگونه رژیمهایشان را بسازند و وجهۀ عمومیشان را حفظ کنند. برای این کار، ابزارهای گوناگونی را به کار بردند، از رژههای تمرین شده تا ساخت فضای قدسی و رازآلود از طریق سانسور. این دیکتاتورها پیوسته بر تصویرشان کار کردند و مردم را تشویق کردند تا ستایششان کنند.
در زمانهای که دموکراسی وضع خوبی ندارد، آیا شاهد احیای همان روشها در میان رهبران امروز هستیم؟ دیکتاتوریهای آنان به نوبۀ خود رهبران قرن بیست و یکم را، از جمله ولادیمیر پوتین، شی جینپینگ و رجب طیب اردوغان، تحت تاثیر قرار داده است.
این کتاب با روایت جذابش، بررسی میکند که چگونه کیش شخصیت به وجود میآید، رشد میکند و دوام میآورد. این کتاب کیش شخصیت را در جایگاه اصلیش قرار میدهد: در قلب استبداد.
قسمتی از کتاب آداب دیکتاتوری:
در ویلای تورلونیا یا سالا دل ماپوندو، موسولینی گروه بزرگی از ستایشگرانش را مخاطب قرار میداد. هر روزی سهمیه خودش را داشت: «از معلمان استرالیایی، بستگان دورِ همقطاران انگلیسی، تاجران آمریکایی، پیشآهنگان مجارستانی، شاعران شرق دور، و از تکتک کسانی که بخواهند در این مراسم شکوهمند حضور داشته باشند، بهگرمی استقبال میشود». همانطور که پرسی وینر، خبرنگار آسوشیتد پرس، به بهترین شکل گفته است «هیچچیز نمیتواند میل موسولینی را به چاپلوسی بهتر از این نشان دهد که او سالها، بهنظر بدون کوچکترین وقفهای، با خیل بیشماری از بازدیدکنندگان تملقگو خوشوبش میکرد».
این بازدیدها یک هدف استراتژیک هم داشتند: مشخصاً تثبیت شهرتش در مقام فرمانروایی بینالمللی. احترام خارجی به انتقادات خانگی پایان میداد. بهشدت میکوشید با جذبهاش سر خبرنگاران و نویسندگان خارجی را شیره بمالد و آنها هم در مقابل، مقالات و کتابهای گرامیداشت برایش مینوشتند و مطبوعات فاشیست پیوسته این آثار را برجسته میکرد. خبرنگاران خارجیِ منتقدْ دیگر دعوت نمیشدند.
بسیاری با تماشای دفتر کارش مرعوب میشدند و از طرفی با دیدن استقبال دوستانه و آرامش مردی که چنین سابقه ترسناکی داشت، آسودهخاطر میشدند و هنگام خروج از دفتر موسولینی فکر میکردند با یک پیامبر دیدار کردهاند. معمولاً لبخندی خشکوخالی برای خلع سلاح بازدیدکنندگان نگران کفایت میکرد. رنه بنجامین، نویسنده فرانسوی و برنده جایزه گنکور، معتبرترین جایزه ادبیِ فرانسه، چنان نگرانِ مواجهه با او بود که بهسختی فاصله طولانی میان در و میز کار موسولینی را طی کرد، اما در آنسوی میز، لبخندی گشادهدستانه او را متأثر کرد و با خود همدل ساخت.
ماریس بیدل، فرانسویِ دیگری که در سال ۱۹۲۷ جایزه گنکور را برده بود، در یک فصل کامل به لبخند دوچه پرداخت. به این فکر میکرد که «آیا او، برای چند لحظه هم که شده، از شبهخدایگان بودن ـبا فرجامی که خشونت میطلبدـــــ دست خواهد کشید؟» دیگران هم مجذوب چشمهایش شدند. بهنظر آدا نگریِ شاعر، چشمانش «پر جذبه» بودند، اما توجه او بیشتر به دستان دوچه جلب شد: «زیباترین و قدسیترین دستها را داشت، وقتی بازشان میکرد شبیه دو بال بودند».
رهبران بزرگ هم برای ادای احترام به او آمدند. مهاتما گاندی که دو بار با او دیدار داشت، او را «یکی از بزرگترین سیاستمداران دوران» خواند. همچنین در سال ۱۹۳۳ وینستون چرچیل «این نابغه رومی» را «بزرگترین قانونگذار در میان همه مردان زنده» توصیف کرد. فقط از ایالات متحده این مهمانها به دیدنِ او آمدند: ویلیام رندولف هرست، فرماندار نیویورک؛ اَل اسمیت؛ توماس دبلیو. لَمونت، کاندیدای معاونت ریاستجمهوریِ آینده؛ سرهنگ فرانک ناکس و اسقف اعظم بوستون، ویلیام کاردینال اُکانل. توماس ادیسون، پس از جلسهای کوتاه، او را «بزرگترین نابغه دوران مدرن» خواند.
موسولینی، که همیشه به دیگران مشکوک بود، نهتنها خودش را با مریدانِ میانمایه احاطه کرد، بلکه معمولاً آنها را جابهجا هم میکرد. به روایتهای بسیاری، فاجعهبارترینِ آنها اشیلا استارس بود: مرد چاپلوس عصاقورتدادهای که در دسامبر ۱۹۳۱ جایگزین آگوستو توراتی و دبیر حزب شد. وقتی یکی از مریدان اعتراض کرد که «استارس خیلی احمق است»، موسولینی در پاسخ گفت: «میدانم اما احمق مطیعی است».
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.