آب عمیق
درباره نویسنده پاتریشیا های اسمیت:
پاتریشیا هایاسمیت (Patricia Highsmith) نویسنده کتاب آب عمیق، (۱۹ ژانویهٔ ۱۹۲۱ – ۴ فوریه ۱۹۹۵) نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود. پاتریشیا هایاسمیت از زنان جنایی نویس مشهور دنیا است که آثار اقتباسی مشهوری از آثار وی در دنیای سینما ساخته شده است. از جمله این آثار میتوان به آثاری چون آقای ریپلی با استعداد و ظهر ارغوانی اشاره کرد.
درباره کتاب آب عمیق:
اد سیگل، بوستون گلوب: «پاتریشیا های اسمیت کشندهترین اگزیستانسیالیست داستانهای جنایی است!… داستانهای او بهطور همزمان هم باعث خنده میشود و هم پوست آدم را میخراشد.»
مگان ابوت، نویسنده: «بسیار خوب و البته اعتیادآور.»
پاتریشیا های اسمیت در رمان آب عمیق روایتگر ماجراهای هیجانانگیز زوجی جوان است. داستانی که با یک ازدواج خالی از عشق آغاز میشود اما بهتدریج رنگ خیانت به خود میگیرد و به جنایتهای هولناکی ختم میشود. این رمان تاکنون الهامبخش چندین فیلم و مجموعهی تلویزیونی بوده است.
بهاعتقاد برخی منتقدان، پاتریشیا های اسمیت در کتاب آب عمیق پا جای پای جنایینویسان بزرگی مانند آگاتا کریستی نهاده است. از این جهت که هر دو در واکاوی روحیات قاتل و ابعاد روانشناختی داستان بسیار ماهرانه عمل میکنند. البته این دو تفاوت مهمی هم دارند که همان زاویهی دید در آثار آنهاست. آگاتا کریتسی در بیان داستانهای خود و حتی رمزگشایی از آنها، وقایع را از نگاه کارآگاه یا قهرمان داستان بازگو میکند. پاتریشیا های اسمیت اما روش متفاوتی را پیش گرفته و اتفاقاً «ضدقهرمان» را برای روایت داستان خود انتخاب میکند. این نوع داستانپردازی فرصت بیشتری در اختیار نویسنده قرار میدهد تا امیال و مقاصد قاتل را به خواننده نشان بدهد و مخاطب هم این فرصت را خواهد داشت تا قتل را از نگاه خود قاتل ببیند.
کتاب آب عمیق داستانی است که عشق و نفرت را در کنار هم به نمایش میگذارد. چه کسی میداند؟ شاید هر دوی اینها در حقیقت دو روی یک سکه باشند.
قسمتی از کتاب آب عمیق:
ویک نرقصید، نه به آن دلایلی که مردها برای نرقصیدن میآورند. او تنها به این دلیل نمیرقصید که همسرش رقصیدن را دوست داشت. توجیهاش برای این رفتار کاملاً سست و غیرمنطقی بود و نمیتوانست خود را با آن فریب دهد، اما هر بار که رقصیدن ملیندا را میدید با خودش میگفت: وقتی میرقصد، آنقدر احمق و سبکمغز به نظر میرسد که آدم را بیزار میکند. او رقصیدن را کاری شرمآور میکند. او آگاه بود که ملیندا در حال چرخیدن وارد میدان دیدش میشود و بیرون میرود، اما حواسش به او نبود. فکر کرد تنها به دلیل آشناییاش با تمام جزئیات بدن همسرش است که تشخیص میدهد اوست. آرام نوشیدنیاش را بالا برد و جرعهجرعه نوشید.
قوز کرده و با حالتی بیتفاوت در چهرهاش، روی نیمکت گرم و نرمی نشست که به دور ستون پلکان مارپیچ منحنی شده بود و به الگوی متغیر رقصندهها زل زد و فکر کرد امشب که به خانه برود، باید به گلدانهای جعبهای که توی گاراژ نگهداری میکرد نگاهی بیندازد و ببیند گلهای انگشتانهاش درآمدهاند یا نه. او اکنون چند نوع گیاه مختلف پرورش میداد و، با کاهش نور خورشید و آب لازم برای آنها به نصف، رشدشان را سرکوب میکرد. هدفش از این کار تشدیدکردن طعم آنها بود. هر بعدازظهر ساعت یک وقتی برای ناهار به خانه میآمد، جعبهها را در معرض نور خورشید میگذاشت و بعد از ساعت سه که میخواست به چاپخانهاش برگردد، دوباره آنها را داخل گاراژ میبرد.
ویکتور ونآلن ۳۶ سال داشت و قامتش اندکی کوتاهتر از متوسط بود. چاق محسوب نمیشد، تنها کمی اضافه وزن داشت که باعث میشد باصلابتتر به نظر برسد. همچنین ابروهای پرپشت مجعد و قهوهایرنگی داشت که بالای چشمان آبی معصومش خودنمایی میکردند. موهای قهوهایاش صاف و کوتاه بودند و درست مانند ابروهایش پرپشت و سرکش به نظر میرسیدند. دهانش سفت و محکم بود و اندازهٔ متوسطی داشت. همچنین گوشهٔ سمت راست دهانش اغلب به نشانهٔ جدیت یا شوخطبعی به سمت پایین کج میشد و کاملاً به خود آدم بستگی داشت که کدامیک را برداشت کند. دهانش بود که باعث میشد چهرهاش ابهامآمیز به نظر برسد (و ممکن بود بعضیها نوعی تلخی هم از آن استنباط کنند)، چون چشمان آبی بزرگ، زیرک و بیتفاوتش هیچ سرنخی دربارهٔ آنچه در فکرش میگذشت به دست نمیداد.
SARA –
به نظر من داستانش جالب نبود. ترجمه اش هم اصلاً خوب نبود از میلکان انتظار همچین ترجمه ای رو نداشتم.