آب در غربال
درباره نویسنده کامالا مارکاندایا:
کامالا مارکاندایا (Megan Goldin) نویسنده کتاب آب در غربال، نویسنده و روزنامهنگار اهل هندوستان است. او در دانشگاه «مَدرَس» تحصیل کرد و از همان زمان به داستاننویسی و انتشار آثارش در روزنامه روی آورد. پس از استقلال هندوستان به بریتانیا مهاجرت کرد اما همچنان بر اصالت هندی خود تأکید داشت. آثار مارکاندایا دربارهی شکاف فرهنگی جامعهی شهرنشین و روستانشین هندوستان است. کتاب حاضر نخستین رمان منتشرشدهی مارکاندایاست که با استقبال فراوانی روبهرو شد و پس از آن نیز نزدیک به ده اثر از او به زبان انگلیسی منتشر شد.
درباره کتاب آب در غربال:
کرکس ری ویوز: «این اثر زندگی روستایی در جنوب هند را با زبانی ساده اما جذاب و حکمت آموز بیان میکند. او آب در غربال را اثری نامیده که روح شرقی به خوبی در آن جریان دارد و ساختار روایی با همدلیها و شوخیهای جذابی همراه شده که خواندن کتاب را به تجربهای جذاب تبدیل میکند.»
رمان «آب در غربال» زندگی دختری روستایی به نام روکمانی، از زمان ازدواجش در سن 12 سالگی تا پایان زندگیاش را روایت میکند. داستان توسط روکمانی به صورت اولشخص روایت شده است.
خواننده در سیر داستان با دختری آشنا میشود که با وجود دشواریهایی که در زندگی با آن مواجه است، دست از تلاش و امید به بهبود اوضاع نمیکشد. نویسنده در این اثر شرح وقایع ازدواج بین شخصیت اصلی داستان که کوچکترین دختر سرپرست روستاست را با پسری به تصویر میکشد که کشاورزی مستاجر است.
روکمانی و ناتان با عشق و علاقه زندگیشان را در آرامشی نسبی و فراوانی آغاز میکنند. این آرامش زمانی به خطر میافتد که یک کارخانه چرمسازی بزرگ در روستای همسایه ساخته شده و شروع به کار میکند. با بزرگترشدن کارخانه زندگی این دو به طرز موذیانهای به سمت نابودی پیش میرود؛ تا جایی که حتی برای سیرکردن شکم کودکان و هزینههای روزانه دچار مشکل میشوند؛ اما این پایان ماجرا نیست؛ چراکه روکمانی و ناتان با کار روی زمین زراعی همه انرژی خود را برای ساختن آیندهای بهتر به کار میبندند.
قسمتی از کتاب آب در غربال:
«اکنون گاهی می توانم به وضوح ببینم، حجات گشوده می شود و چند ثانیه ای آسمان آبی و درختان شاداب را می بینم. سپس دوباره آن حجاب به رویم بسته می شود و به دنیای خود باز می گردم، دنیایی که با گذر هر روز اندکی تیره تر می شود، با این حال تنها نیستم، زیرا چهذه های کسانی که دوستشان داشته ام، چیز هایی که با آنها آشنا بوده ام شکل ها، حالت ها، تصویر ها همیشه در برابرم هستند و گاهی چنان زنده اند که به راستی نمی توانم بگویم آن ها را می بینم یا نه. آیا آن حجاب برداشته می شود تا رخصت دهد ببینم یا صرفا آن ها را در ذهن خود می بینم.»
«صدای پا نزدیکتر میشد؛ روی آرنج بلند شدم تا بهتر بشنوم. کوشیدم صدای ضربان پرده گوشم را فرونشانم که مزاحم شنواییام بود. نزدیکتر و نزدیکتر شد. برخاستم. خود را برای مقابله آماده کردم و از تاریکی کلبه که به آن عادت کرده بودم به تاریکی رو به افول بیرون جست زدم. آن نقش را دیدم. با اندامی نرم و نقشی گنگ، که فقط میتوانست یک زن باشد.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.