به فهم درآوردن جهان انسانی
درباره نویسنده ویلهلم دیلتای:
ویلهلم دیلتای (۱۹ نوامبر ۱۸۳۳–۱ اکتبر ۱۹۱۱) مورخ، جامعهشناس، روانشناس و فیلسوف آلمانیست. او و ماکس وبر از بنیانگذاران جامعهشناسی تفهمی بهشمار میرود. دیلتای از جمله اندیشمندانی است که آثارش به زبان انگلیسی قدری دیر ترجمه شدهاند. آثار این فیلسوف در سال ۱۹۸۹ به زبان انگلیسی برگردان شدند. دیلتای با پوزیتیویسم مخالفت کرد و معتقد بود نمیتوان علوم انسانی را در قالب تجربه ریخت. بحث از بنیادهای فلسفی علوم انسانی نخستین بار در تاریخ علوم انسانی غرب با انتشار کتاب «مقدمه بر علوم انسانی» ویلهلم دیلتای در ۱۸۸۳ مطرح شد. نگاه دیلتای به مباحث فلسفه علوم انسانی در ذیل پارادایم هرمنوتیک قرار میگیرد که در واکنش به پوزیتیویسم شکل گرفت. او رسالت کتابش را نیز «تثبیت اهمیت و استقلال علوم انسانی در مقابل سلطه تحمیلشده دیدگاه علوم طبیعی در تفکر فلسفی» میداند. او یکی از اندیشمندان تأثیرگذار و شاید مؤسس در حوزه هرمنوتیک است و در کنار شلایرماخر و گادامر، به عنوان یکی از اضلاع مثلث هرمنوتیک مدرن مطرح بهشمار میآید. دیلتای برای نخستین بار هرمنوتیک را بنیاد روششناختی علوم انسانی معرفی میکند و میکوشد این علوم را از سیطره پوزیتیویسم برهاند. دیلتای با توجه به ویژگیهای کنش انسانی و معنادار بودن کنشهای آدمیان، به تفاوت موضوعات علوم انسانی و علوم طبیعی پی برده بود. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، با تأثیرپذیری از دیلتای توانست نوع جدیدی از جامعهشناسی را بنیان گذارد که کمتر از علوم طبیعی الگو میگرفت.
درباره کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی:
دیلتای روانشناسی تبیینی را در بیان احوال ادراکی نفس ناموفق میداند و از این رو این مسئولیت را به عهده روانشناسی توصیفی گذارده و بر توان و صلاحیت آن در شناخت ماهیت ادراک صحه نهاده است. روانشناسی تبیینی در دو قرن هفدهم و هجدهم که دوره گذار عقل از دیدگاه سنتی فرهنگ به دیدگاه جدید یا مدرن است رونق گرفته و ماهیت عملکرد آن متناسب با این مقطع تاریخی است؛ دورهای که الگوی پژوهش علمی، شیوه و روش و منطق علوم طبیعی بود. عصری که با گالیله و بیکن آغاز شد و با دستاوردهای لاوازیه در شیمی به کمال رسید و نقطه اوج آن فیزیک نیوتن بود و میتوان آن را عصر نیوتن نامید. دانش روانشناسی در این دوره به صورت یکی از شاخههای علوم طبیعی و وابسته به این علوم تدوین شد و ساختار آن تبیینی بود، به این معنی که در این دانش با فرض چند مفهوم بنیادی برگرفته از علوم طبیعی (زیستشناسی و تنکارشناسی) میتوان سایر مفاهیم و مقولات آن را استنتاج کرد (ص ۲۱۰). روانشناسیهای هابز، دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس، لاک و هیوم از این نوع است. مثلاً دکارت شش عاطفه اصلی به نام میل، نفرت، عشق، حیرت (شگفتی)، لذت و درد (الم) را تعریف کرد و به استخراج سایر عواطف نفس به عنوان عواطف فرعی از این عواطف ششگانه پرداخت. اما دیلتای به جای استفاده از این روانشناسی، روانشناسی توصیفی ـ تحلیلی را توصیه میکند، روانشناسیای که هر عاطفهای را مستقلاً و بدون اتکا به علوم طبیعی تا اعماق آن در جان انسان پیگیری میکند.
قسمتی از کتاب به فهم درآوردن جهان انسانی:
مقالاتی که بنا بر خواست و به کمک دوستان جوان در این جا گرد آمده است بدون تغییر به چاپ میرسد. کوشش برای هماهنگ کردن آنها با دیدگاه امروزی من، وحدت مفهومی و طرح سالهای اولیه را از آنها خواهد گرفت.
حتی اگر کسی بر این باور باشد که عمر بلند موجب بلوغ اندیشههاست اولین لذتهای کشف و حرارت جوانی دارای مزایای خاص خویش است. پایبندی به حقیقت نیز ممکن است در سالهای بعد فروکش کند. اکنون مرور این مقالات، انگیزه فکری را به خاطرم میآورند که از آن برخاستهاند. این مقالات که در زمانهای مختلف نوشته شدهاند و در مراحل پیدرپیِ رشد فلسفیِ ( من ) شکل گرفتهاند با این وصف وحدت خود را تقریبا در انگیزههای پرحرارت سالهای جوانی من حفظ کردهاند.
وقتی اولین بار به فلسفه روی آوردم فلسفه تک جوهری اصالت معنوی ( ایدئالیسم ) هگل با چیرگی علوم طبیعی پس رانده شده بود. وقتی طرح علوم طبیعی بر فلسفه سیطره یافت، چنان که در آرای اصحاب دایرهالمعارف، در آرای آگوست کنت، و در آرای دانشمندان علاقهمند به فلسفه در آلمان، روح به عنوان محصول طبیعت تلقی شد و در این فرایند اصالت خود را از دست داد، کوشش علمای بزرگ طبیعی برای دست یافتن به عمق مسئله به فلسفه کانت انجامید. درست همان طور که تفکر کانت نتیجه روح علوم طبیعی بود گویی دقیقا همین روح بود که در وجود فون هلمهولتس تجسم یافت. برای کسانی که به این فضا نزدیک میشدند فون هلمهولتس فراموش ناشدنی بود: همه چشمها با بردباری به کل جهان مرئی نظر دوخته بود و همه گوشها برای شنیدن <صدای آن >آماده بود. فقط در حوزه هنر، عالم روح در دسترس او بود و از این جهت هنر خویشاوند لانگه بود. اما در دستگاه علوم او که بنیادش از ادراک خارجی فراهم آمده بود، جهان تاریخی هیچ جایگاهی نداشت. انکار او در مورد این علوم [ در عالم نظر ] قدرت متنفذ اصالت تحصّل ( پوزیتیویسم ) را به وجود آورد. اما محدودیت آن این است که عالم روحی ـ فرهنگی را برای هماهنگ کردن آن با چارچوب جهان خارجی، ناقص کرد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.