مکبث
درباره نویسنده یو نسبو:
یو نسبو (زاده ۲۹ مارس ۱۹۶۰) نویسنده سرشناس داستانهای جنایی نروژ و موسیقیدان است. تا سپتامبر ۲۰۰۸ بیش از یک و نیم میلیون نسخه از رمانهای او در نروژ به فروش رفت و نوشتههای او به بیش از چهل زبان ترجمهشدهاست. مجموعه رمانهای جنایی «هری هول»، اثر یو نسبو، دربارهٔ مردی است که همیشه در حال گفتگو با ترسهایش است. انتخابی هم در این مورد ندارد. در تمام مدت پلیدیهای درونیاش آنجا هستند و او نیازی به گشتن به دنبال آنها ندارد. دو رمان از این مجموعه با عنوانهای «آدمبرفی» و «پلنگ» از پرفروشهای جهانی بودند. رمانهای «پلنگ»، و «شکارچیان بزرگ» از دیگر آثار او هستند.
درباره کتاب مکبث:
این رمان اقتباسی از داستان «مکبث» شکسپیر است و داستان تبدیل شدن مردی شریف به یک دیکتاتور خونخوار است. این رمان نسبو زمینههای روانشناسی، سیاسی و فلسفی دارد و تا حدودی رمز آلود است. مکبث در این رمان سرپرست یگان ویژه نیروی پلیس در شهریست که نام این شهر مشخص نیست. این شخص از پس ماموریتی برای دستگیری باند مواد مخدر خوب برمیآید و بعد از این موفقیت سه روسپی که در نمایشنامه شکسپیر سه جادوگرند ولی یونسبو اینها را به روسپی تبدیل کرده، پیشبینی میکنند و به مکبث میگویند که تو در آینده رئیس پلیس میشوی. دقیقا در همان روز مکبث به سرپرست بخش جرایم ارتقا پیدا میکند.
ویژگیهای شخصی مکبث اینگونه است که فردی شریف و درستکار است که زمانی که به قدرت میرسد فاسد میشود و این کتاب قصد دارد نشان دهد که قدرت و سیاست چگونه میتواند یک انسان شریف را فردی فاسد و دیکتاتور تبدیل کند. مکبث در این رمان همکاری به نام داف دارد که این فرد در ظاهر فردی جاهطلب و بدی است اما در پایان خلاف این ثابت میشود و روح بهتری نسبت به مکبث دارد.
تفاوتهای مکبث یو نسبو، با نمایشنامه شکسپیر اینگونه است که نمایشنامه شکسپیر افسانهای و غیر واقعی است، ولی یو نسبو در این رمان آن را واقعیتر نشان میدهد، رمان متنی غیرادبی و خودمانی دارد، یو داستان را در زمان مدرن روایت میکند، سه جادوگر درون نمایشنامه، در این کتاب روسپی هستند، دانکن شاه نیست بلکه رئیس پلیس است، اینوِرنس کازینو است، و لیدی صاحب آن همسر مکبث نیست، دوست دختر اوست و هکاته یک لرد بزرگ مواد مخدر است.
قسمتی از کتاب مکبث:
قطرهی درخشان باران از آسمان فروافتاد؛ از میان تاریکی گذشت و به سوی نورهای لرزانی روانه شد که در لنگرگاه پایین درخشیدن گرفته بودند. تندبادی که از شمال غربی وزیدن گرفته بود، قطرهی باران را به سمت بستر رودخانهای بی آب و همچنین ریل قطاری متروکه برد. بستر خشک و ریل قطاری که هر کدام شهر را به دو نیم تقسیم کرده بودند؛ بستر رودخانه از طول و ریل قطار از قطر. چهار ربع شهر، هم جهت با گردش عقربههای ساعت شماره گذاری شده بودند، اما هیچ کدام هیچ اسمی نداشتند؛ یا حداقل هیچ کدام از ساکنین اسم آنها را به خاطر نمیآوردند؛ آن قدر که اگر یکی از ساکنین را در جایی دور از خانه میدیدی و از او میپرسیدی اهل کجاست، احتمال داشت بگوید اسم زادگاهش را فراموش کرده است.
با این که تمام کارخانهها طی سالهای اخیر یکی پس از دیگری بسته شده بودند؛ با این که آدمهای بیکار شهر دیگر پول کافی برای روشن کردن شومینههای خود نداشتند؛ با وجود تندباد دمدمی مزاج، اما همیشگی و همین طور باران پایان ناپذیری که به گفتهی بعضی از مردم از بیست و پنج سال پیش تابه حال بند نیامده بود، یعنی بعد از این که جنگ جهانی دوم با انفجار دو بمب اتم به پایان رسیده بود. بله، با وجود تمام اینها، وقتی قطرهی باران از میان دود و دمی که مثل سرپوشی از مه شهر را پوشانده بود گذشت، درخشش خود را از دست داد و به رنگ خاکستری در آمد. به عبارت دیگر، حدودا از وقتی که «نث» کمیسر شده بود، باران بند نیامده بود. کيث، کمیسر پلیس، درون دفترش در طبقه ی بالای مرکز فرماندهی پلیس نشسته و در طول این بیست و پنج سال، با چنگال آهنین خود شهر را به آشوب انداخته و بدون این که توجهی به شهردار نشان دهد و این را در نظر بگیرد که او چه کارهایی می کند و چه کارهایی نمیکند، بدون این که به حرفهای دولتمردان «کپیتل» کوچکترین توجهی نشان دهد، باعث شده بود یکی از بخشهای صنعتی کشور که از نظر اهمیت، دومین رتبه را داشت در باتلاقی از فساد، ورشکستگی، جنایت و بلوا فرو رود. کمیسر کنث، شش ماه پیش در ویلای ییلاقی خود از روی صندلیای سقوط کرده و سه ماه بعد از این واقعه مرده بود و این شهر بود که هزینهی خاکسپاری او را پرداخته بود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.