مرگ سودخور
درباره نویسنده صدرالدین عینی:
صَدرالدین عِینی نویسنده کتاب مرگ سودخور، (۲۶ فروردین ۱۲۵۷ بخارای ازبکستان – ۲۴ تیر ۱۳۳۳ دوشنبهٔ تاجیکستان) از بزرگترین نویسندگان و ادیبان زبان فارسی تاجیکی و کشور تاجیکستان در آغاز سده بیستم و نخستین رئیس آکادمی علوم تاجیکستان(۱۹۵۱ تا ۱۹۵۴ میلادی) است. او در روستای ساکتری در امارت بخارا که در آن زمان تحتالحمایه روسیه بود به دنیا آمد. پدر و مادر صدرالدین در ۱۸۸۹ درگذشتند و او در ۱۸۹۰ به بخارا آمد. فرزندش عینی کمال خاورشناس برجسته تاجیکستان است. پدرش سید مراد خواجه، از پیشهوران روستا، تأثیر زیادی در رشد فرهنگی صدرالدین داشت.
فعالیت ادبی عینی از زمانی شروع شد که با آثار نویسنده و روشنفکر بخارایی احمد مخدوم دانش معروف به کلا آشنا شد. اینچهره تبدیل به سرمشق و الهامبخش صدرالدین عینی شد. عینی در دوران نویسندگیاش هم به ازبکی و هم تاجیکی نوشته است و میتوان او را از بنیانگذاران رمان ازبکی دانست. او مخالف عقیده برخی از نویسندگان ناسیونالیست و ملیگرای ازبک بود که میگفتند تمام آسیای مرکزی را ترکان پر کردهاند و قوم تاجیک وجود ندارد. صدرالدین عینی پس از انقلاب اکتبر، بیشتر به خواندن آثار نویسندگان روس رو آورد و تحت تاثیر قلم آنها به نوشتن رمان و داستان پرداخت. با اینحال سرودن شعر را کنار نگذاشت اما نوشتن رمان، بخش عمده فعالیتهایش را به خود اختصاص داد.
درباره کتاب مرگ سودخور:
رمان مرگ سودخور در سال 1937 منتشر شد. این اولین اثری است که در آن نویسنده به صورت اتوبیوگرافیک از خودش و خاطرات ایام جوانیاش در بخارا بحث میکند و میتوان گفت نهتنها به عنوان راوی داستان بلکه یکی از شخصیتهای آن حضور دارد. این رمان تحلیلی است روانشناسانه که با موشکافی زیاد به شخصیت قاری اشکمبه و دنیای سودخوران و سودجویان بخارا در سالهای قبل از انقلاب اکتبر میپردازد.
عینی تصویری دقیق از اوضاع آن شهر و همچنین وضع اقتصادی و سیاسی آن میدهد. چهرههایی که در این رمان به تصویر کشیده شده، مثل قاری اشکمبه یا رحیمقند از زندگی واقعی ترسیم شدهاند. قاری اشکمبه خسیسی است نظیر هارپاگون مولیر که همهچیز بر محور پول میگردد. او برای اندوختن پول به شیوههای عجیب و غریب دست میزند و نقشه میکشد که به هر نحوی پولش خرج نشود. «مرگ سودخور» مطالعهای است تحلیلگرانه از روحیه و حالات قاری اشکمبه و تصویری که او از دنیای اطراف خود دارد.
داستان «حاجیآقای» هدایت و «مرگ سودخور» به فاصلۀ کمی از همدیگر نوشته شدهاند و هر دو مطالعهای هستند که روانشناسانه در زندگی و خصوصیات یک شخص خسیس و سودجو؛ ولی هدایت ضمن توصیف کارها و شخصیت حاج ابوتراب فساد سیاسی و اخلاقی و اجتماعی روزگار او را نیز شدیداً به انتقاد میگیرد و میکوشد که با کوبیدن ابتذال و پشتهماندازی او، پردۀ ابتذال و فساد و ازهمگسیختگی و هرج و مرج حاکم بر دستگاه حکومت رضاشاهی برداشته و نفرت خود را علناً بیان کند و حتی گاهی شعار میدهد. عینی بیشتر از تصویرکردن اجتماع، به خصوصیات و حالات قاری اشکمبه میپردازد و با این وجود تصویری جالب از وضع اجتماع آن روزگار بخارا دریافت میکند و بیشتر صفحات کتاب صرف شخصیت عجیب و اشتغال خاطر مدام قاری اشکمبه به مالاندوزی میشود.
در این کتاب افزون بر مقدمهای که دربارۀ شخصیت و ویژگیهای داستانها و نوشتههای عینی آمده، داستان «مرگ سودخور» او نیز آورده شده است. در بخش بعدی کتاب مقالهای از ییرژی بچکا ـ نویسندۀ مشهور چکتبار ـ با عنوان «دو اثر برجستۀ طنز» آورده شده که این نوشتار تحلیل و تطبیقی است بر داستانهای صادق هدایت و عینی و بهویژه داستانهای «حاجیآقا» از هدایت و «مرگ سودخور» عینی. در پایان کتاب نیز واژگان تاجیکی داستان با ترجمۀ فارسی امروزی آورده شده است.
قسمتی از کتاب مرگ سودخور:
همه معاملهداران بیرونه از بنک برآمده رفتند، در درون تنها خادمان بنک ماندند. در همین وقت ده دوازده نفر کسان ناشناس که به تنشان لباسهای یوراپگی داشتند در پسِ کوچه پیدا شدند و به زیر دیوار عمارت بنک به دیوار چسپیده قطار شدند که اگر پاسبان در را گشاید، چشمش بر آنها میافتد.
یکی از آنها که در سرگه قطار میاستاد، به پیش دروازه بنک رفته در را کوفت.
پاسبان دروازه را نیمی گشاده کرده در جواب در کوبنده:
_ ساعت دو شد، بنک کیها…
لیکن پاسبان سخن خود را تمام کرده نتوانست. شخص ناشناس با زوری پخش کرده درآمده میلتق را از دست پاسبان گرفت و آدمان ناشناس دیگر هم از پس او هجوم کرده درآمدند. یکی دروازه را بست، دیگران به پاسبان طپانچه راست کرده:
«آوازت را نبرار!» گفتند. طبیعی است که پاسبان از ترس جان خود خاموش ماند. کسان ناشناس دهان و دستوپای پاسبان را بسته، او را به زمین غیلاندند. یکی از آن آدمان ناشناس، لباس پاسبان را پوشیده و میلتق آن را به دست گرفته به بالای سر او، هم به جای او در پس دروازه قراول شده اِستاد. دیگرانشان طپانچهها را به دست گرفته، به بالا، به خانه بایی که کارکنان بنک آنجا بوده به حسابوکتاب مشغولی داشتند برآمدند.
_ دستهاتان را بالا بردارید!
با شنیدن این آواز که از طرف آدمان سلاحدار برآمده بود، خادمان بنک بیاختیار دستانشان را بالا کردند، بعضیهاشان به دست برداشتن مجال نیافته، بیحس و حرکت شده از روی ستون به زمین خانه غیلیده رفتند. چندنفر آن سلاحداران ناشناس طپانچههاشان را مهیای پراندن کرده اِستاده خادمان بنک را به صدا نهبرآوردن امر فرمودند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.