لیلیوار
وقتی بچه بودم بابا برام یه شلوار صورتی خرید که پر از نگین بود. این شلوار و انقدر پوشیدم که آخر سر یکی از درزهاش موقع بازی باز شد و پاره شد یادمه اون شب تا صبح گریه کردم ، عمه مرضيهم که خیاط بود. شلوار و گرفت و از همون درزش برام دوخت . شلوار به کمر تنگتر شد اما مثله همون موقع قشنگ بود. چند وقت بعد دوباره موقع سرسره بازی تو پارک همون قسمت ترمیم شده به بار دیگه پاره شد رفتم پیش عمه مرضیه و دوباره حسابی گریه کردم عمه دوباره اون قسمت و اینبار با دست و دقت بیشتر دوخت و روشم یه گل سرخ گلدوزی کرد که پارگی معلوم نباشه ، شلوار صورتيم تنگ تراز قبل شد ولی بازم دوستش داشتم . بار سوم دوباره بیدقتی کردم و این بار شلوار پارگی بیشتری پیدا کرد عمه مرضيه گفت دیگه درست نمیشه و خودش یکی عین اینو برام میدوزه اما من آنقدر اصرار کردم که بازم درستش کرد ، شلوار خیلی تنگ شد نه میتونستم باهاش راه برم نه درست بشینم و پاشم اما اصرار داشتم به پوشیدنش ادامه بدم تا جایی که یه روز از تنگی لباس و فشاری که بهم اورده بود روی شکمم زخم شد و دیگه مجبور شدم درش بیارم و بندازمش دور خواستم برم پیش عمه که بگم يکی دیگه بدوزه اما یادم اومد عمه چند روزه برای همیشه از ایران رفته. بعدا فهمیدم اگه همون روز که اذیتم کرد و عمه گفت ديكه به کار نمیاد داده بودم یکی دیگه برام بدوزه نه زخمم میکرد نه شلوار نو رو از دست میدادم. رابطهی من و آرش هم عين همين لباس صورتی شد انقدر به اصرار به این رابطه غلط ادامه دادم و دنبال خودم کشیدمش تا بالاخره زخمم کرد حالا اینکه مثله اون لباس نو چه کسایی و از دست دادم نمیدونم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.