سرزمین مامورهای مخفی
درباره نویسنده آنا فاندر:
آنا فاندر (Anna Funder) نویسنده کتاب سرزمین مامورهای مخفی، زادهٔ ۱۹۶۶، یک نویسنده، و رماننویس اهل استرالیا است که هماکنون ساکن نیویورک ایالات متحده است. وی نگارنده کتاب اشتازیلند است که در سال ۲۰۰۴ میلادی برنده جایزه ادبی ساموئل جانسون شده است. او این کتاب را دربارهٔ مردمی نگاشته است که در حکومت کمونیسم دیکتاتوری آلمانشرقی با سازمان اطلاعاتی و پلیسی اشتازی فعالیت میکنند. یکی دیگر از آثار معروف او همه آنچه هستم است که در سال ۲۰۱۱ میلادی توسط انتشارات پنگوئن منتشر شد. این کتاب بر خلاف اثر مشهور پیشین او در غالب ادبیات داستانی نگاشته شدهاست که در سال ۲۰۱۲ برنده جایزه مایلز فرانکلین گردید. آنا فاندر در سال ۲۰۱۱ به سمت هیئت مدیره انجمن هنر استرالیا در بخش ادبیات آن گماشته شد. او علاوه بر زبان انگلیسی به دو زبان آلمانی و فرانسوی کاملاً تسلط دارد. وی با جان فاندر ازدواج کرده است و صاحب سه فرزند مییاشد و ساکن بروکلین نیویورک است.
درباره کتاب سرزمین مامورهای مخفی:
کتاب سرزمین مأمورهای مخفی رمانی به قلم آنا فاندر، تصویری از زندگی در جامعهی آلمان شرقی پیش از فروپاشی دیوار برلین در سایهی رژیم دیکتاتوری به خواننده میدهد. این کتاب به ۱۳ زبان و در ۷۰ کشور منتشر شده و برندهی جوایز و عناوین مختلفی شده است، از جایزهی گاردین تا جایزهی کتاب سال آلمان و جایزهی ساموئل جانسون.
سرزمین مأمورهای مخفی، داستان عشقهای نافرجام، روایت زندگیهای ازهمگسیخته، ماجراهای تلاشها برای فرار و گریختن از دیوار و سرگذشت هنرمندان و نویسندگانی است که هنر و آثارشان در حکومت کمونیستی آلمان شرقی به نابودی کشیده شد و از سوی دیگر داستان مأموران مخفی یا همکاران اشتازی که با ایمان به حکومت کمونیستی آن دوران و در پشت حصارهای دیوار برلین به گسترش ایدئولوژی کمونیستی کمک کردهاند. آنا فاندر در این کتاب روایتگر داستان مردم عادی زخمخورده از حکومت کمونیستی است و داستانهایی از مأموران مخفیِ همکار با اشتازی را بازگو میکند. کسانی که یا همچنان به آرمانهای کمونیستی ایمان دارند یا از گذشتهی خود شرمسارند.
قسمتی از کتاب دختر ذرت:
خمارم و خودم را مثل یک اتومبیل لابهلای جمعیت در ایستگاه الکساندرپلاتز هدایت میکنم. عرض بدنم را اشتباه حساب میکنم و به یک سطل زباله و یک تابلوی تبلیغاتی تنه میزنم. فردا کبود ها مثل ظهور عکس از روی نگاتیو روی تنم پدیدار میشوند.
مردی از سمت دیوار لبخندزنان برمیگردد و زیپ شلوارش را بالا میکشد. بند کفش و چند دندان ندارد، صورت و دندانهایش به یک اندازه لق هستند. مرد دیگری در لباس کار سرهمی با جارویی به اندازه جاروی زمین تنیس مواد ضدعفونی کننده را به کف ایستگاه میمالد. پشتههایی از پودر سبز و ته سیگار و ادرار میسازد. مردِ مستی چنان روی زمین پا میگذارد انگار زمین تحمل وزنش را ندارد.
میخواهم با مترو به اوستبانهوف و از آنجا با قطار محلی به لایپزیگ بروم که چندساعتی با اینجا فاصله دارد. روی نیمکت سبزی مینشینم. به کاشیهای سبز نگاه میکنم و هوای متعفن را تنفس میکنم. ناگهان احساس میکنم حالم خوب نیست. میخواهم زودتر بروم بالا و راهم را لای راه پلهها باز میکنم. در سطح زمین، الکساندرپلاتز پهنهی غول آسایی از بتُن خاکستری است که برای این طراحی شده تا مردم احساس کوچک بودن کنند. به این هدف رسیدهاند.
بیرون برف میبارد. در گل ولای راه میافتم تا به جایی برسم که میدانم توالت هست. توالتها هم مانند خط قطار زیرزمین کار گذاشته شدهاند اما به فکر کسی نرسیده آنها را به ایستگاه وصل کند. همان طور که پلهها را پایین میروم، بوی تند ضدعفونی کنندهها شدت میگیرد.
زن درشتی با پیش بند بنفش و آرایش غلیظ در انتهای راه پله ایستاده است. به یک پیشخان شیشهای لم داده که از ذخیرهی لوازم بهداشتی و دستمالها و تامپونهایش محافظت میکند. مشخص است زنیست که از آوار زندگی نمیترسد. پوست صاف و براق و چانهی چندطبقهی نرم دارد. باید حدود شصت وپنج سالی داشته باشد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.