زنجیره
درباره نویسنده آدرین مککینتی:
آدرین مککینتی (Adrian McKinty) نویسنده کتاب زنجیره، متولد سال ۱۹۶۳ در بلفاست است. او نویسندهای ایرلندیتبار است که در نیویورک زندگی میکند و در روزنامههای سیدنی مورنینگ هرالد، آیریش تایمز و گاردین نقد کتاب مینویسد. رمانهای جنایی او برندۀ جوایز ادگار، ند کلی، بری و آنتونی شدهاند و آثار او به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. زنجیره برندۀ جوایز متعددی شده و در سال ۲۰۱۹ نیز از طرف مجلۀ تایم یکی از کتابهای خواندنی سال اعلام شده است.
خانواده وی پس از آنکه از خانه شان بیرون رانده شدند از او خواستند تا قلم را پایین بگذارد و به عنوان راننده و گارسن کار کند تا بتوان به زندگی ادامه داد. اکنون امتیاز رمان «زنجیر» وی در بیش از ۲۰ کشور فروخته شده و با عقد قراردادی ۷ رقمی با یونیورسال قرار است این کتاب به فیلم هم درآید.
درباره کتاب زنجیره:
استیون کینگ: «این کابوس به صورت غیر قابل وصفی اصیل و درخشنده است. تا مدتها آن را رها نمیکنید.»
دان وینسلو: «هیچ وقت نمیتونید کتابی مثل زنجیره بخوانید و هرگز فراموشش نخواهید کرد…»
«تو اولین نفر نیستی و مسلما آخرین نفر هم نخواهی بود، تو در زنجیره هستی و این یه فراینده که به مدتها قبل بر میگرده. من دخترت رو دزدیدهم برای اینکه پسرم آزاد بشه. یه مرد و یه زن اون رو دزدیدن و نگهش داشتهن. تو باید هدفی رو انتخاب کنی و یکی از عزیزان اون شخص رو بدزدی. به این ترتیب زنجيره ادامه پیدا میکنه.»
اگر یکی از حلقههای زنجیره گسسته شود، هیچ کس در امان نخواهد ماند. زنجيره شما را در لحظه به قربانی و جلادی تبدیل میکند که هرگز از آن رهایی نخواهید داشت. زنجیره در زیر پوسته داستانی پرهیجان، به وضوح حاصل تفکر فیلسوفانه مک کینتی است. آدرین مک کینتی در چهار کشور و سه قاره زیسته و چند شغل عوض کرده و در زمینههای متفاوتی درخشیده است، در دانشگاه آکسفورد مطالعات فلسفه داشته و جوایز ادبی معتبری را از آن خود کرده است. اوست که ریچل، مادر دختر ربوده شده داستان را به مطالعه در زمینه اگزیستانسیالیسم واداشته و حتی از کتاب عالی سارا پیکول، در کافه اگزیستانسیالیستی، هم نام میبرد. او میخواهد شما را متوجه این نکته کند که آنچه میخوانید، اگزیستانسیالیسم در عمل است، ریچل لحظه به لحظه با انتخابهایش خودش را تعریف میکند، زنجيره کتابی است که شما را به درک هیجان در لایههای مختلف دعوت میکند.
قسمتی از کتاب زنجیره:
آسمان در حال فروریختن است. دنیا روی سرش خراب میشود. نمیتواند نفس بکشد. دلش نمیخواهد نفس بکشد. دخترکش. نه. حقیقت ندارد. هیچ کس کایلی را ندزدیده. این زن بچه دزد به نظر نمیرسد. این دروغ است. ریچل میگوید: «کایلی مدرسه ست.»
«نیست. پیش منه. دزدیدهمش.»
« ندزدیدی… شوخی میکنی.»
«من کاملا جدیام. ما کایلی رو از ایستگاه اتوبوس بردیم. عکسش رو برات میفرستم.»
در پیوست عکسی میرسد از دختری با چشم بند که روی صندلی عقب ماشینی نشسته است. او همان پلیور مشکی و کت پشمی خرمایی روشنی را پوشیده است که کایلی امروز وقت رفتن به تن داشت. دختر بینی کک ومکی و شبیه شخصیتهای کارتونی و موهای قهوهای با هایلایتهای قرمز کایلی را دارد. درسته، خودش است.
ریچل حالت تهوع میگیرد. دیدگانش در اشک غوطه ور میشوند…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.