روانشناسی زنان
درباره نویسنده کارن هورنای:
کارن هورنای نویسنده کتاب روانشناسی زنان، زادهی ۱۶ سپتامبر ۱۸۸۵ و درگذشتهی ۴ دسامبر ۱۹۵۲، روانکاو و نویسندهای آلمانی، و پیرو مکتب فروید بود. هورنای تحصیلات خود را در پزشکی و روانپزشکی در آلمان به پایان رساند. او در سال ۱۹۳۲ به ایالات متحده مهاجرت کرد و به عنوان استاد دانشگاه در رشتهی روانکاوی مشغول به تدریس شد. هورنای با همکاری عدهای از همکاران و شاگردان خود، مؤسسهای به نام «مؤسسهی روانکاوی هورنای» را در نیویورک دایر نمود. اکنون شاگردان او این مؤسسه را اداره میکنند.
درباره کتاب روانشناسی زنان:
کارن هورنای در کتاب روانشناسی زنان، رفتارهای زنان را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و از سوی دیگر به مردان در جهت شناخت زنان کمک میکند. این اثر، حاصل مجموعهای از مقالات نویسنده دربارهی زنان است و یکی از کتابهای عمیق علمی و روانشناسی به شمار میرود که ثمرهی بررسی روحیات و رفتار صدها زنی است که برای دریافت مشاوره و مداوا به مطب نویسنده مراجعه نمودهاند.
موضوعات بسیاری در این کتاب وجود دارد و به شیوهای عالمانه و منصفانه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است که در میان آنها میتوان به مسئلهی تکهمسری، زنانگی سرکوب شده، بیاعتمادی و گمانهزنیهای میان زن و شوهر، تنش پیش از قاعدگی، تضادهای مادری، تغییرات شخصیت در دختران نوبالغ، نیاز روان رنجورانه به عشق، مشکلات و موانع بر سر راه ازدواج و… اشاره نمود. همچنین کتاب روانشناسی زنان به این سوال که تفاوت رفتار زن و مرد و نگرش جامعه بشری نسبت به زن از کجا سرچشمه میگیرد نیز جواب میدهد.
کارن هورنای در این کتاب مخالفت خود را دربارهی این عقیده و باور متداول در بین مردم جهان که مردها در مقایسه با زنها به چندهمسری گرایش بیشتری دارند؛ اعلام کرده است. اگر تاکنون به زن بودن خود میبالیدید، با شنیدن این کتاب احساس رضایتتان چندین برابر میشود، اما اگر اینطور نیست، پس از آشنایی با کتاب روانشناسی زنان نسبت به تواناییها و مزایای زن بودن خود آگاهی بیشتری پیدا میکنید و احساس بهتر و لذتبخشتری نسبت به زن بودن خود خواهید داشت.
قسمتی از کتاب روانشناسی زنان:
گرچه دانش ما در زمینه اشکال مختلف عقده اختگی در زنان به تدریج کامل و کامل تر شده است، در باره ماهیت این عقده شناخت بیشتری حاصل نکردهایم. خودِ انبوهیِ دادههایی که در این زمینه گردآوری شده و حال به خوبی با آنها آشناییم، ماهیت در خور توجه این پدیده را بیش از پیش به رُخمان میکشد، به نحوی که پدیده یاد شده فی نفسه مشکل ساز شده است.
بررسی اشکال مختلف عقده اختگی در زنان که تاکنون مشاهده شده و استنتاجهای حاصل از آنها نشان میدهد که تاکنون باور غالب بر پایه مفهومی بنیادین استوار بوده است، مفهومی که به اختصار می توان آن را بدین نحو تعریف کرد (من عینا از اثر آبراهام در این زمینه نقل قول می کنم): بسیاری از زنان، از کودک گرفته تا بالغ، موقتا یا دائما از نوع جنسیتشان رنج میبرند. نمودهای زندگی روانی زنان، که در اعتراض ایشان به زن بودنشان ریشه دارد، به دورانی باز میگردد که کودک بودهاند و به آلت تناسلی پسران غبطه میخوردهاند. تصور ناخوشایند محرومیت به خیالات منفعلانه اختگی منجر میشود، حال آن که حس انتقام جویی زن نسبت به جنس ممتازِ مذکر به خیالات فعالانه ای دامن میزند.
در این تعریف بدیهی انگاشتهایم که زنان به دلیل اندام تناسلی خود به شدت احساس خُسران و محرومیت میکنند و حتی به ذهنمان نیز خطور نکرده است که این موضوع به خودی خود محل اشکال است؛ احتمالاً به دلیل خودشیفتگیِ مردان چنین به نظر رسیده است که این پنداشت به قدری بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد. در هر حال، نتیجهای که تاکنون از تحقیقات حاصل آمده ــ و بنابر آن، میتوان با اطمینان گفت که نیمی از نژاد بشر از جنسیت خود راضی نیستند و تنها در شرایط مساعد میتوانند بر این نارضایتی غالب آیند ــ به طور قطع خوشایند نیست، نه تنها از دیدگاهِ خودشیفتگیِ زنان، بلکه حتی از منظر علم زیست شناختی.
به این ترتیب سوال اصلی مطرح میشود: آیا واقعا اَشکال مختلف عقده اختگی در زنان، که موجب تشدید روان رنجوری آنها میشود و بر روند شکل گیری شخصیت و سرنوشتشان تاثیر میگذارد، صرفا در نارضایتیِ حاصل از حسادت به آلتِ رجولیت ریشه دارند؟ شاید هم اینها همه دستاویزی است که ( دست کم عمدتا ) نیروهایی دیگر ــ که پیش از این در مطالعاتمان در باره پیدایش روان رنجوری با قدرت بالقوه آنها آشنا شدهایم ــ پیش کشیدهاند؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.