دومین اول شخص مفرد
درباره نویسنده یوریک کریممسیحی:
یوریک کریممسیحی نویسنده کتاب دومین اول شخص مفرد، نویسنده و عکاس و منتقد هنری، در سال 1343 در تهران متولد شد.
کریممسیحی در اسفند 1393 گواهینامه درجۀ دو (معادل کارشناسی ارشد) از شورای عالی انقلاب فرهنگی گرفت. او در حوزههای گوناگون هنری از جمله داستاننویسی، عکاسی و طراحی گرافیک فعالیت کرده و صاحب آثاری است. طبقۀ همکف، نَفَسِ عمیق، صد میدان از جمله آثار داستانی کریممسیحی است و کتابهای شب سپيده میزند، در جهت عکس، عکس و دیدن عکس، نگاهم کن! خیالم کن! و اول شخص مفرد مجموعه جستارهای اوست.
درباره کتاب دومین اول شخص مفرد:
آدمها در عکسها، آدمها و عکسها، سخن میگویند؟ عکس لحظهایست منجمدشده در پیوند با ابدیت یا ابدیت است که که با هر بار دیدهشدن جریان پیدا میکند؟ آیا میشود عکس را نوشت؟ میشود عکس را مانند متنی دید که نوشتهاند و همانقدر که میتوان با متن همراه شد و تعبیرش کرد، با عکس هم همراه شد و دست به تعبیر زد؟ اگر بله، پس چهرهها و فیگورهای عکسها هم همچون پرسوناژهای رمان هستند؛ با روحیات و خلقیات و زبان خاص خودشان؛ با ماجراها و لحظاتی که هستیشان را فراتر از قطعِ بستهٔ کتاب و عکس میسازد و با هر خواننده/بیننده افقی جدید و زندگیای جدید مییابند.
عکسها هم روایت میکنند. روایتی که جدا از بیننده/خواننده یک شکل است و با او، شکل دیگری. خواننده در روایت عکس سهیم میشود، چیزهایی به آن میافزاید، چیزهایی از آن میکاهد، و گاه روایتی بهتمامی نو و دیگرگونه جایگزینش میکند.
اینجا در این کتاب، یوریک کریممسیحی، از شناختهترین منتقدان و مدرسان عکاسی ایران، صدای روایت عکسها شده است. رنگی و لحنی از وضعِ کنونیِ انسانِ ایرانی را به عکسها فزوده و روایتهایی پدید آورده است. هر کدام منحصربفرد. انگار که آدمهایی در همین کوچهها و خیابانهای ایران زبان باز کردهاند. و زندگیشان را، لحظهها و همیشهشان را، روایت میکنند. این راویان چه اینجایی به نظر برسند چه از هر کجای جهان، اینک در یک چیز مشترکاند: از چشم و از زبان کریممسیحی زندگیِ دیگری را تجربه میکنند: رستاخیزی ناگزیر در الیاف گیاهی.
قسمتی از کتاب دومین اول شخص مفرد:
«اما نه که مرغداری دیواری به چه بلندی داست و در و پیکرش سرجاش بود. نمیشد بزنن در را بشکنند و برن تو. این میشد دزدی. این بود که همهاش از دیوار بلندش میپریدند و کارها را میکردند. و حالا هم که زمین آماده شده بود وخودشان میرفتند توش بازی میکردند. ما را راه نمیدادند و میگفتند بالا رفتن از دیوار و از آن طرف پایین آمدن برای ما خطرناکه. چه حرفها!»
«برادر و خواهرم هم یه جوریاند که من میترسم. همون جوریاند که وقتی پارسال بابا را دو تا آدم خیلی عصبانی با خودشون بردند خواهر و برادرم آمدند کنار من و مامان ایستادند. من چند تا خمیازه کشیدم و دلم خواب میخواد. چشم هام رو هی میمالم. موقعی که قشنگ خوابم گرفت شنیدم مامانم هول هولکی گفت بچهها آماده باشین، ماشین الان هاست که برسه. خوب نگاه کنین باشه؟؟؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.