در تماشاخانه شیطان
درباره کتاب در تماشاخانه شیطان:
شیطان و افکار و اعمالش همواره دستمایهی خوبی برای خلق داستان کوتاه و رمان در ادبیات بوده است.
شیطان گاهی اوقات از کارهای انسانها به تحیر فرو رفته! چرا که این این کارها قطعا به ذهن خودش نمیرسیده و از کارهای خود شیطان هم بمراتب شیطانیترند و گاهی انقدر دلسرد شده که تکنیکهای خودش دیگر به روز نیستند که حتی فکر بازنشستگی به سرش زده است.
در مجموعه داستان “در تماشاخانه شیطان” ۸ داستان طنز با محوریت شیطان به کوشش سعید دهقان منشادی گردآوری شدهاند. داستانهایی از نویسندگانی چون بالزاک، گورکی، تولستوی، ریونو سوکه، هسه و…)
شیطان گفت: خود را بازنشسته کردهام، پیش از موعد!
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشتهای یا سنگ بندگی خدا را به سینه میزنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای پیشین نیستم. دیدم آنچه را من شبهنگام به دهها وسوسهی پنهانی انجام میدادم، آدمیان روزانه به صدها دسیسهی آشکار مرتکب میشوند. حال اینان را به شیطان چه نیاز؟
قسمتی از کتاب در تماشاخانه شیطان:
این مهمانی از هر لحاظ بسیار پُرشکوه بود. در سالن پذیرایی آن، هزار و هشتصد چلچراغ آویزان بود که در هر کدام از آنها، هزار و دویست لامپ پرتوافشانی میکردند و از خود تابشی سرخرنگ و خوشایند، همراه با بوی خوش از خود ساطع میساختند. و برای سی و دوهزار نفر از مدعوین و مهمانان از بزرگان و اشراف، خوانی پرنعمت گسترده بودند، میز غذا به شکل مار چنبرزدهیی مینمود که به هر سوی و گوشهیی پر پیچ و تاب زوایای سالن بزرگ را فرا گرفته بود.
صدها بشقاب سیمین و هزاران ظرف زرّین بر روی میز گسترده چیده شده بود که همانند دانههای گوهر شاهوار میدرخشیدند. و دیدگان بینندگان را به خود مبهوت ساخته بودند. دو خُم بزرگ از نوع یاقوت که پر از باده ناب بود بر سر میز نهاده شده بود، این دو خم مانند دو چشم مارهای حقیقی میدرخشیدند. همچنین در آنجا یک سایهبان بس شکوهمند نظر مدعوین را به سوی خود جلب میکرد.
برگزارکنندهی این مهمانی پرشکوه و صاحب و میزبان این جشن بزرگ شیطان رهبر بدکاران بود. این فرشتهی خاطی و طاغی برای تسکین آلام و رنجها و ناراحتیهای ناشی از شکست خود در برابر حضرت احدیت ـ در این گوشه خلوت به تقلید از دستگاه کبریایی خداوند برای خویشتن آسمانی همانند فلک گردان پدیدار ساخته بود.
… شیطان به دور و برش نگریست. یک کلیساى سفید، مانند انگشت اسکلت غولآسایى، به خاموشى از جلگه چرب مردگان به سوى آسمان تیره رنگ، به سوى جلگه گنگ ستارگان، قد برافراشته بود. بر فراز سرچشمههاى دانش قطعات انبوه سنگ، پوشیده از خزه این دودکش عظیم را که آههاى تند و نیایشهاى دردناک مردم را از درون خود به سوى آسمان مىفرستاد، احاطه کرده بود. باد همراه بوى چرب پوسیدگى، شاخههاى درختان را مىجنباند و برگهاى مرده را به خاک مىافکند. برگهاى بیجان، خاموش و یکنواخت بر آرامگاه ابدى سازندگان زندگى مىنشست …
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.