دریابم
نفسم رفته بود. داشتم با ناباوری و چشمانی اشکی به او مینگریستم. به گوشهایم اعتماد نداشتم، برای شنیدن آن حرفهای شیرین که سالها برای شنیدنشان انتظار کشیده بودم. لبخندی تحویلم داد و با نگاهی شیدا و گرم دوباره به حرف آمد:
– باران باور کن احساسم بهت واقعیه. ماه منیر که باهام حرف زد، من تاصبح فکر کردم. به تموم این پنج سالی که تو برگشتی و کنارم بودی؛ در کمال ناباوری دیدم جز کنار تو هیچ جا آروم نداشتم. از وقتی تو اومدی، بعد اون عید دیگه من هیچ سفر طولانی رو گردن نگرفتم، چون دلم برای تو تنگ میشد. چون باید به هر قیمتی که بود آخر هفتههام خودم رو میرسوندم به اون خونه، که برام شده بود خونه آرزوهام. اگه مسیر شرکت انقدر دور نبود، چه بسا که اسبابکشی میکردم همون جا همون جایی که هواش از عطر عشق پر بود و آرامشش دلم رو میبرد. کنار ارتش سه نفرهای که قلب و دین و ایمونمو مال خودشون کرده بودند.
نويسنده/نويسندگان | |
---|---|
نوع جلد | شمیز |
قطع | رقعی |
سال چاپ | 1399 |
نوبت چاپ | |
تعداد صفحات | 430 |
زبان | |
موضوع | |
شابک | 9786226462396 |
وزن | 478 |
جنس کاغذ |
هیچ پرسش و پاسخی وجود ندارد ! اولین نفری باشید که درباره این محصول میپرسید!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.