دال دوست داشتن
وحدانی: چرا باید این کتاب چاپ شود؟ این سؤالی بود که بیش از یکسال از خودم میپرسیدم و جواب درستی برای آن پیدا نمیکردم. شاید به همین دلیل، جمعآوری کتابی که بسیاری از نوشتههای آن از پیش آماده بود، اینقدر طول کشید. اما چطور شد که بالاخره تصمیم گرفتم این نوشتهها را منتشر کنم؟ به یک دلیل ساده: دیدم که انگار آدمهایی هستند که با خواندن این کلمات، حال بهتری پیدا میکنند. این را خودشان گفتند، در نامهها و پیغامهایشان. و گفتند که لحظههایی بر آنها گذشته است که این کلمات به کمکشان آمده است و برایم نوشتند که گاهی با خواندن این کلمات، راحتتر نفس کشیدهاند، راحتتر لبخند زدهاند، راحتتر اشک ریختهاند، راحتتر خوابیدهاند، راحتتر دوست داشتهاند و راحتتر دوست داشته شدهاند. و دیدم که زحمت باز نوشتن و آماده کردن یک کتاب، در برابر این همه، هیچ است.
قسمتی از کتاب دال دوست داشتن:
آقای کیم کی دوک، فیلمی ساخته به نام آیرون-۳٫ جنابش را خیلی فیلمبینهای حرفهای میشناسند و بسیاریشان تحسین میکنند. ایدهی درخشان فیلم، روایت پسری است که میرود توی خانهی مردم -مردم ناشناس غایب از خانه- و توی هر کدام چند روزی برای خودش زندگی میکند؛ یعنی یکییکی خانههایی را که صاحبانشان مدتی -یک روز تا یک سال مثلاً- مسافرت رفتهاند را با روش خاص خودش شناسایی میکند و الخ. دزدی؟ نه، اصلاً. حتی وسایل خانهشان را برایشان تعمیر میکند. لباسهایشان را میشوید. به باغچه و گلها آب میدهد. اصلاً اینطوری بگویم: زندگی میکند کاملاً. انگار که ظرفها و لباسها و مبلها و تلویزیون و استریو و تخت و صابون و لیف و اسباببازیهای بچهها حتی، مال خودش است آن چند روز.
آلبومهای خانوادگی را ورق میزند و با ولع و اشتیاق تماشا میکند. با عکسهای خانوادگی روی دیوار عکس میگیرد. خلاصه، زندگی میکند. فیلم را که میدیدم، ایدهی آقای کارگردان کرهای مرا به وجد آورد. خیالپردازی کردم با خودم که چه خوب، اگر میشد در خانهی هم، خانهی دیگران زندگی کنیم. یکی دو روز مثلاً. زیادِ زیادش یک هفته. بدون حضورشان. بیتکلف هم. یعنی نه این که خانه را آب و جارو کرده و گنجه قفلزده و آماده تحویل بگیریم که بفرمایید؛ من دیگه هر کاری لازم بود کردم، یخچال هم پره، ملافهها هم تمیزه… ایشالا که بهتون بد نگذره. با اجازه. نه! این طوری که بیهوا، بیخبر، بیآمادگی قبلی برویم تویش. به همان هوایی که دارد. با همان بویی که از آشپزخانه و دیوارهایش میآید. با همان غربت و آشنایی که توی جانش است. با قابلمهی ظرفهای نیمهپر از غذاهای دیروز و پریشب توی یخچالش. با لباسهای چرک و کثیف توی سبد رختچرکهایش. با ملافههای چروک و تا نخوردهی روی تختش؛ که زیرش توپ و گلسر و مقواهای صد در هفتاد و عکس سیتیاسکن و آلبوم خانوادگی پیدا میشود: خاک گرفته و هوسانگیز.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.