جهان همچون اراده و تصور
درباره نویسنده نیکولاس جالی:
آرتور شوپنهاور، زادهی سال 1788 و درگذشتهی سال 1860، فیلسوفی آلمانی و یکی از بزرگترین اندیشمندان اروپا بود. شوپنهاور در شهر دانزیگ از پدری هلندی و مادری آلمانی به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود اما او رغبتی به تجارت نداشت و به تحصیل علم بیشتر علاقه بود. شوپنهاور 17 سال بیشتر نداشت که پدرش خودکشی کرد و بعد از آن مادرش به وایمار رفت. او در دانشگاه ابتدا به تحصیل طب پرداخت، سپس به علوم طبیعی و بعد از آن، به فلسفه روی آورد.
شوپنهاور در سال 1813 با نوشتن رسالهای درباره ی فلسفه از دانشگاه ینا، مدرک دکتری گرفت. او چندی بعد توسط یک هندو از عقاید بودائیان آگاهی یافت و پس از تجسس و تفکر زیاد به آئین بودایی اعتقاد کامل یافت. شوپنهاور تا آخر عمر ازدواج نکرد و ازدواج را مسئولیتی احمقانه در نظر میگرفت. اگر حرف زدن با دیگران در طول روز باعث خستگیاش میشد، در را روی هیچ کس باز نمیکرد و ساعت ده شب هم میخوابید. شوپنهاور با شیوع بیماری وبا، برلین را به مقصد فرانکفورت ترک کرد و تا آخر عمر در همان جا ماند.
درباره کتاب جهان همچون اراده و تصور:
شوپنهاور منتقد جدی فلسفه هگل بود و آن را جدی نمیگرفت. ویراست اول این کتاب در سال ۱۸۱۸ و ویراست دوم و مفصلتر آن در سال ۱۸۴۴ منتشر شد. سیطره تفکر هگل باعث شده بود تا کتاب پس از انتشار جریانی به پا نکند و مورد توجه قرار نگیرد. با توجه به این عدم استقبال بعدها نسخههای این چاپ را به عنوان کاغذ باطله میفروختند.
اما شوپنهاور در این کتاب چه گفته است؟ به باور شوپنهاور ما تقریبا همه چیز این جهان را از راه حس و قرار دادن آن درد زمان و مکان و نسبتهای علت و معلولی میشناسیم اما چیزی هم وجود دارد که ادراکش از راه «حس دیگری» ممکن است و آن چیز بدن خود ماست. اما ما فقط بخش کوچکی از درون خویش را میشناسیم. سرچشمه انگیزهها، کردارها و افکارمان بر ما معلوم نیست.
شوپنهاور نام این سرچشمه را «اراده» گذاشت. همین اراده است که به ما فرمان میدهد تا میل شناخت انگیزهها را در خود سرکوب کنیم. اراده نیروی برانگیزاننده حرمت کرد. اراده در روان آدمی با همان قدرت کار میکند که در به حرکت درآوردن کهکشانها. اما این نیرویی است هراس آور، سرکوب کننده و در نهایت ویرانگر. ریشه و اساس تمامی مصیبتهای انسان در همین اراده است. آدمی بنده اراده است و برای گریز از آن باید به دل کندن از جهان روی بیاورد. این علت اصلی دلبستگی شوپنهاور به عرفان بودایی است. این نخواستن دنیا راه حل درازمدت است اما راه حل کوتاه مدتی هم وجود دارد و آم هنر است و آفرینش زیبایی.
«تصور» نیز گسترهای وسیع را دربر میگیرد از تصویرها و انگارههای ذهنی تا ایدهها، دنیای ما بیان دنیای پنهان است و اثباتی بر بد بودن آن. فی المثل هنر نه اراده است و نه تصور، و به این اعتبار از جهان دور است.
کتاب دو بخش (جلد) عمده دارد. جلد اول دربرداره ایده بنیادین نظام فکری شوپنهاور است و به چهار دفتر تقسیم و ضمیمهای نیز به آن افزوده شده که نقد استادانه بر فلسفه کانتی است و مطالعهاش سه نقد کانت یعنی نقد عقل محض (سنجش خرد ناب)، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم را بسیار آسان میکند. تصویر برآمده از مطالعه این جلد تصویر ساختار فکری ارگانیک و منسجمی مبتنی بر تجربه درونی و بیرونی است و سه دژ استوار را پدید میآورد: یعنی متافیزیک طبیعت، متافیزیک هنر یا زیباشناسی و متافیزیک اخلاق.
جلد دوم تکمله مباحث موجود در هر یک از چهار دفتر جلد اول است و نماینده میوه رسیده یک عمر تامل بر مسائل متعددی است که موضوع اصلی فلسفه شوپنهاور پدید آورده است. ایده بسیار گسترده و فراگیر جلد اول با تمام شاخ و برگش در جلد دوم با ارجاعات متعدد به هنر و زندکی و علوم تجربی مورد بررسی بسیط و تایید قرار میگیرد.
بخش بندی و سرفصلهای کتاب به این شرح است: جلد اول: دفتر اول «جهان همچون تصور: منظر اول»، دفتر دوم «جهان همچون اراده: منظر اول»، دفتر سوم «جهان همچون تصور: منظر دوم»، دفتر چهارم «جهان همچون اراده: منظر دوم» و ضمیمه «نقد فلسفه کانتی».
جلد دوم: دفتر اول «ضمایم دفتر اول از جلد اول/نیمه اول»، «ضمایم دفتر اول از جلد اول/نیمه دوم»، دفتر دوم «ضمایم دفتر دوم از جلد اول»، دفتر سوم «ضمایم دفتر سوم از جلد اول» و دفتر چهارم «ضمایم دفتر چهام از جلد اول».
قسمتی از کتاب جهان همچون اراده و تصور:
آنچه همه چیز را میشناسد و به وسیلهی هیچ چیز شناخته نمیشود ذهن است. بنابراین، او است نگه دارندهای جهان، شرط جهان شمول هرآنچه نمود مییابد. و تمامی اعیان؛ و این همواره برقرار است. زیرا هر آن چه وجود دارد، تنها برای ذهن موجود است. هرکسی خود را به عنوان این ذهن از (شناسنده) در مییابد، اما تنها مادامی که خود بشناسد، نه آن جا که عین [ متعلق ] شناخت باشد.
اما کالبد وی همچنان عين است، و لذا از این نقطه نظر آن را تصور به حساب میآوریم. زیرا کالبد عینی است در میان اعیان و تابع قوانین اعیان، هرچند عینی است بیواسطه. کالبد، همچون تمامی اعیان ادراک، در همهی صورتهای شناخت جای میگیرد. یعنی در زمان و مکان که کثرت به واسطهی آنها به وجود میآید. اما ذهن، شناسندهی همواره ناشناخته، در این صورتها نمیگنجد. برعکس، این صورتها خود مستلزم آن هستند. و بنابراین نه کثرت و نه نقطهی مقابل آن، یعنی وحدت، به آن تعلق نمیگیرد. هرگز آن را نمیشناسیم، بلکه آن است که هرکجا شناخت باشد میشناسد.
بنابراین، جهان همچون تصور، که اکنون تنها از این منظر به آن مینگریم، دو بخش اصلی، ضروری، و جدایی ناپذیر دارد. بخش نخست عین است، که صورتهای آن زمان و مکان هستند، و به واسطهی این دو نیز، کثرت. اما بخش دیگر، یعنی ذهن، در زمان و مکان واقع نمیشود. و در هر وجود تصورپردازی یکه و یکه تاز است. بنابراین، تنها یک تن از این موجودات به همراه عين به همان خوبی جهان همچون تصور را کامل میکند که میلیونها تن از آنها. و اگر بنا بود آن یک ذهن ناپدید شود، پس از آن جهان همچون تصور دیگر وجود نمیداشت.
پس، این دو بخش حتی در خیال نیز جدایی ناپذیراند. چرا که هریک از آنها تنها برای و به واسطهی دیگری هستی و معنا دارد. و هریک با دیگری موجود و به همراه او نابود میشود. عین و ذهن بیدرنگ یکدیگر را محدود میکنند. آن جا که عین آغاز میکند، ذهن باز میایستد. ماهیت مشترک یا متقابل این محدودیت در این حقیقت مشهود است که صورتهای اصلی و بنابراین عمومی هر عین، یعنی مکان، زمان، و علیت، حتی بدون شناخت خود عین، از مبدأ ذهن به کمال شناخته و درک میشوند، یعنی به زبان كانت، آنها به شکل پیشینی در آگاهی ما حضور دارند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.