باد سرخ
درباره نویسنده ریموند چندلر:
ریموند تورنتون چندلر (زاده ۲۳ ژوئیه ۱۸۸۸ – درگذشته ۲۶ مارس ۱۹۵۹)، یکی از برترین نویسندگان رمان جنایی و پلیسی بود. از بیشتر آثار وی نسخههای متعدد سینمایی اقتباس شدهاست.
ریموند چندلر در ۲۳ ژوئیه ۱۸۸۸ در شیکاگو، ایلینوی به دنیا آمد، ولی سالهای اولیه زندگی را در پلاتسمووته، نبراسکا سپری کرد. پس از آنکه پدر که الکلی بود آنها را ترک کرد، به همراه مادر به کرویدون انگلستان رفت و در آنجا با حمایتهای داییاش با مادر، مادربزرگ و خالهاش زندگی کرد. او در کالج دالویچ تحصیل کرد و به جز سفرهای تحصیلی که به منظور تقویت زبان خارجی به فرانسه و آلمان داشت، به دانشگاه نرفت. در سال ۱۹۰۷ به تابعیت انگلستان درآمد و سال بعد به عنوان خبرنگار شروع به کار کرد، در همین سال بود که اولین شعرش منتشر شد.
چندلر در سال ۱۹۱۲ به آمریکا بازگشت و در سانفرانسیسکو ساکن شد. در آنجا در دوره شبانه حسابداری شرکت کرد. در سال ۱۹۱۳ به همراه مادر به لس آنجلس رفت و در یک لبنیاتی به عنوان حسابدار مشغول به کار شد. چندلر در طول جنگ جهانی اول در ارتش کانادا خدمت کرد و سپس به نیروی هوایی منتقل شد. ریموند چندلر در سال ۱۹۲۴ با پرل سیسلی هالبرت ازدواج کرد. چندلر به خاطر شرایط سخت مالی در دوره ی رکود بزرگ اقتصادی، برای امرار معاش به نویسندگی روی آورد و رمان نویسی را به صورت خودآموز فرا گرفت. ریموند چندلر، سرانجام در 26 مارس 1959 چشم از جهان فرو بست.
ریموند چندلر از پایه گذاران رمان پلیسی واقعگرایانه است. این نوع رمانهای پلیسی بیشتر با زندگی سروکار دارند، آدم هایش واقعیترند. چندلر یکی از برترین نویسندگان رمان جنایی و پلیسی بود که از بیشتر آثار وی نسخههای متعدد سینمایی اقتباس شده است.
ریموند چندلر:
فرانسویها واسهاش یه اصطلاح دارن، لعنتیها واسه همه چیز یه اصطلاح دارد و همیشه هم درست میگن خداحافظی کردن یعنی یه خورده مردن
قسمتی از کتاب باد سرخ:
اون شب باد کویریای میوزید. یکی از اون بادهای داغ خشک سانتا آنا بود که از گذرگاههای کوه میاد پایین و باعث میشه موهات فر بخورن و اعصابت به هم بریزه و پوست تنت بخاره. اونجور شبها تمام پارتیهای میگساری با دعوا ختم میشن. زنهای کوچک صبور، لبهی کاردها را لمس میکنن و گردن شوهرهاشون را بررسی میکنن. هر اتفاقی میتونه بیفته. حتی ممکنه توی میخونه یه لیوان پر آبجو گیرت بیاد.
من توی یه جای پر زرق و برق جدید اونور خیابون، روبروی ساختمون آپارتمانی که زندگی میکردم، یکی از اون لیوانهای پر آبجو گیرم اومد. حدود یه هفته بود که باز شده بود و مشتری گیرش نیومده بود. پسره که پشت بار بود بیست و یکی دو ساله بود و به نظر میاومد توی عمرش هیچ وقت مشروب نخورده بود.
فقط یه مشتری دیگه اونجا بود، یه مست روی یه صندلی بلند جلوی بار که پشتش به در بود. یه عالمه سکهی ده سنتی مرتب جلوش چیده شده بود، حدود دو دلار سکه بود. اون داشت با لیوانهای کوچک ویسکی خالی میخورد و توی دنیای خودش تک و تنها بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.