چاقوی سماجت مجموعه آشوب روان جلد اول
درباره نویسنده پاتریک نس:
پاتریک نس (Patrick Ness) نویسنده کتاب چاقوی سماجت، زادهی 17 اکتبر 1971، نویسنده، روزنامه نگار، استاد دانشگاه و فیلمنامه نویس انگلیسی/آمریکایی است. او در ایالات متحده به دنیا آمد و در سن 28سالگی به لندن عزیمت کرد و تابعیت هر دو کشور را داراست. نس پس از گذراندن دوران نوجوانی در ایالت واشنگتن، به لس آنجلس رفت و در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به تحصیل در رشتهی ادبیات انگلیسی پراخت. او پس از فارغ التحصیلی، به کار نویسندگی برای شرکتی شناخته شده مشغول شد و اولین داستانش را در سال 1997 در مجلهی ژانر به چاپ رساند. او کار بر روی اولین رمانش را پس از عزیمت به لندن و در سال 1999 آغاز کرد. پاتریک نس برای مدت اندکی قبل از ورود تمام وقت به حرفه ی نویسندگی، در دانشگاه آکسفورد به تدریس نویسندگی خلاق پرداخت. اولین رمان او در سال 2003 به چاپ رسید.
درباره کتاب چاقوی سماجت:
«تاد»، تنها پسر در شهر مردان است. از زمانی که ساکنین به میکروبی عجیب آلوده شدند، «تاد» می تواند تمام افکار مردان را بشنود، و آن ها نیز تمام فکرهای او را می شنوند. اما در میان این آشوب ها، «تاد» می داند که شهر چیزی را از او پنهان کرده است: چیزی آنقدر ترسناک که او مجبور به فرار می شود. «تاد» در حالی که مجبور شده از گروهی از مردان بگریزد، به موجودی عجیب و ساکت برمی خورد: یک دختر. او کیست؟ چرا او مانند همه ی زنان در دنیای جدید، توسط میکروب کشته نشده است؟
قسمتی از کتاب چاقوی سماجت:
جاده از کنار میکده هم میگذرد، به سمت راست میرود و به پاسگاه پلیس و زندان میرسد که با هم در یک ساختماناند. استفاده شان در شهری به این کوچکی بیشتر از آنی است که آدم شاید فکر کند. کلانترمان آقای پرنتيس پسر است که اختلاف سنیاش با من به زور به دو سال میرسد و به تازگی مرد شده، اما خیلی خوب و سریع با شغلش أخت شده است. حالا هم کسی در اتاقش است که کدخدا پرنتيس به آقای پرنتيس پسر گفته درس عبرت این هفته را از او بسازد. این بار نوبت آقای ترنر است، چون به اندازهی کافی از ذرتهایش به «مصارف خیریهی كل شهر» اختصاص نداده، که صرفا یعنی به آقای پرنتيس و آدمهایش ذرت مفتی نداده است.
خلاصه، آدم میتواند با سگش از وسط دهکده بگذرد و این همه ولوله هم پشت سرش باشد، از آقای فلپس و آقای هامار و دکتر بالدوين و آقای فاکس گرفته تا آن همه ولوله در میکده و ولوله ی آقای پرنتيس پسر و ولولهی پر از آه و نالهی آقای ترنر، اما ولولهی دهکده هنوز تمام نشده باشد؛ چون هنوز کلیسا مانده است.
مسلما دلیل اینکه ما در دنیای نو هستیم، همین کلیساست. تقریبا هر هفته یکشنبه ها هم می شود صدای موعظههای آرون را شنید که از دلیل ترک فساد و گناههای دنیای کهن میگوید، از اینکه می خواسته ایم مدینه فاضله ای برای خودمان بسازیم و زندگی تازهای سرشار از پاکی و برادری در آن بر پا کنیم.
خوب هدفمان را عملی کردهایم، نه؟ هرچند مردم هنوز هم به کلیسا می روند، البته اغلب چون مجبورند. خود کدخدا به ندرت به خودش زحمت می دهد. ما را به حال خودمان ول میکند تا به موعظههای آرون گوش بدهیم که میگوید تنها داشتهمان در این دهکدهی درندشت خودمان، مردها، هستیم و باید خودمان را اعضای یک بدن بدانیم.
میگوید اگر یک نفرمان بیفتد، همه میافتیم.
این جمله ی آخر را خیلی می گوید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.