سمیه هرمزی
خواب الماس
190,000 تومان
سلما با حرفهای میران بالاخره چشمهی اشکهایش جوشید. سمت میران برگشت. از پشت پرده ضخیم اشک او را تار میدید. - آروم شدی؟ خدا بهت آرامش داد؟ لب میران کمی به لبخند کج شد، پلکی زد و آهسته نجوا کرد: داد. - پس چرا به من نمیده؟ میران کمی بیشتر سمت سلما برگشت. آرامش جویبار درخشان چشمانش پرستیدنی بود. -...