ساناز لرکی
پرسه در سراب
100,000 تومان
رها ناخودآگاه از این مکالمهی بی سر و ته لبخند زد و سرش را به نشانهی تایید پایین آورد. ارسلان سرش را پایین آورد و زیر گوشش گفت: - من مردی بودم که زنم انتظار میکشید برنگردم. اون نگاه بیشتر از یه سیلی درد داشت. طعم تلخی که در گلوی رها دوید تا زیر زبانش رسيد. سر به زیر برد...