همه چیز را میدانم
جنیفر هیلر: تریلری نفسگیر که از صفحۀ اول تا صفحۀ آخر شما را درگیر خواهد کرد. نفسی عمیق بکشید و خواندن را آغاز کنید. این کتاب تا آخرین صفحه شما را وادار به حدسزدن خواهد کرد.
مارک ادواردز: تریلری روانشناختی که نویسندۀ آن موفق شده بهخوبی خواننده را درگیر پیچشهای داستانی آن کند.
قسمتی از کتاب همه چیز را میدانم:
هوا آن قدر تاریک بود که حتی اگر دستهایش را جلوی صورتش میگرفت بازهم نمیتوانست آنها را ببیند، اما از وجود دو نفر دیگر با خودش در اتاق آگاه بود. یک مادر و دختر که به فاصله یک دقیقه از هم کشته شده بودند. خشم، عصبانیت و در پس اینها، ناامیدی و پوچی در بدنهای مرده آنها موج میزد. چراغها روشن شد. گذر هر ثانیه را با تمام وجود احساس میکرد، صدای خشت و بتون دیوارهای اتاقی را که در آن گیر افتاده بود میشنید و همه اینها برایش شبیه یک خواب بود. حتی صداها مانند نجواهایی بودند که خاطرات را یادآوری میکردند و هر دقیقه که میگذشت جان فرساتر میشدند. زخمهای به جامانده از شلیک گلوله، زندگیاش را تهدید میکرد. بدون شک او هم به زودی کشته میشد. هیچ کس نمیدانست کجاست و به همین دلیل نمیدانست که بقیه به جست وجو برای پیدا کردنش ادامه میدهند یا نه. در درازمدت و با گذشت زمان اهمیتش را از دست میداد و او هم سومین جنازه کنار اجساد آن زن و دخترش میشد که روی زمین سرد افتاده بودند. این میتوانست سرنوشت و درنهایت پایان زندگی او باشد. این زیرزمین تاریک میتوانست آخرین جای دنیایی باشد که او دیده است. او آماده مرگ بود. درحقیقت، مشتاقانه در انتظار مرگ بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.