همسر مسافر زمان
درباره نویسنده آدری نیفنگر:
آدری نیفنگر (Audrey Niffenegger) نویسنده کتاب همسر مسافر زمان، (زادهٔ ۱۳ ژوئن ۱۹۶۳) یک شاعر، رماننویس، و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است. معروفترین کتاب نگاشته شده به دست او با عنوان همسر مسافر زمان است که در سال ۲۰۰۳ آن را به رشته تحریر درآورد.
درباره کتاب همسر مسافر زمان:
رمان به شیوهٔ اول شخص راوی داستان کتابداری به نام هِنری و همسرش، کِلر که هنرمند است و هشت سال از او کوچکتر است را روایت میکند. هنری در کتابخانه نیوبری در شهر شیکاگو شاغل است. هنری دچار نوعی اختلال ژنتیکی بسیار نادر بنام اختلال جابجایی زمانی است. آنها برای نخستین بار زمانی با هم آشنا میشوند که کلر شش ساله است اما هنری سیشش ساله است اما در بیستوسه سالگی کلر و سیویک سالگی هنری، باهمدیگر ازدواج میکنند.
این داستان در طبقهبندی ژانرهای ادبی در دسته رمانهای عاشقانه و علمی–تخیلی قرار میگیرد. این داستان مفاهیمی همانند عشق، وفاداری و اختیار را مورد بازنگری قرار میدهد. همچنین با استفاده از عنصرِ داستانی و تخیلی آن یعنی سفر در زمان، مسئله سوءاستفاده و ایجاد فاصله در رابطه را در قالبی اگزیستانسیالیسمی مورد کندوکاش قرار میدهد.
نیفنگر بنمایه رمان را بر اساس تغییرپذیری، عشق، مرگ، رابطه جنسی و زمان بنا نهادهاست. اکثر منتقدان ادبی برای این کتاب بر روی عناصری همانند زمان و عشق تمرکز کردند و چارلی-لی پاتر ، منتقد و روزنامهنگار ایندپندنت از آن به عنوان مرثیهٔ برای عشق و زمان یاد میکند.
شخصیت هنری گاهی با شخصیت بیلی پیلگریم در رمان سلاخخانه شماره پنج اثر کرت وانهگت مقایسه میشود. دیگر شخصیت داستان یعنی کلر نیز خود را با پنلوپه که تلمیحی از انتظار او برای رسیدن اودیسئوس است، مقایسه میکند.
قسمتی از کتاب همسر مسافر زمان:
سعی میکنم توضیح دهم، «من کلر آبشاير هستم. از وقتی بچه بودم تو را میشناسم …» نمیدانم چه بگویم زیرا عاشق مردی هستم که رو به رویم ایستاده ولی هیچ خاطرهای از من ندارد. همه چیز برای او در آینده اتفاق میافتد. دلم میخواهد به عجیب و غریب بودن ماجرا بخندم. لبریزم از همه چیزهایی که این همه سال در باره هنری میدانم، اما او گیج و منگ و با وحشت نگاهم میکند. یاد شلوار کهنه ماهیگیری پدرم میافتم که هنری آن را پوشیده بود. یاد موقعی میافتم که با حوصله از من جدول ضرب، صرف فعلهای فرانسه و مرکز ایالتها را میپرسید، به غذایی میخندید که من هفت ساله با خودم به چمنزار میآوردم، یاد کت و شلوار رسمیاش در تولد هجده سالگیام میافتم و دکمه سردستهایی که با دست لرزان بازشان میکرد.
حالا هنری اینجاست. «بیا با هم برویم قهوه بخوریم یا شام یا هر چیز دیگر…» بیشک این هنری که در گذشته و آینده عاشقم بوده، باید حالا هم عاشقم باشد و بله بگوید. خیالم راحت میشود. او بله را میگوید. زیر نگاه کنجکاو زن پشت پیشخان قرار میگذاریم شب در رستوران تایلندی در همان نزدیکی همدیگر را ببینیم. من میروم و كلمسكات و چاوسر را در سرازیری پلکان مرمرین از یاد میبرم. از ساختمان خارج میشوم و خود را به آفتاب اکتبر شیکاگو میسپارم. از پارک دوان دوان میگذرم و سگهای کوچک و سنجابهای شاد و پر سر و صدا را فراری میدهم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.