شوهرباشی
درباره نویسنده فئودور داستایفسکی:
فیودور میخایلاویچ دوستایِوسکی (زادهٔ ۱۱ نوامبر (مطابق تقویم سبک قدیم: ۳۰ اکتبر) ۱۸۲۱ – درگذشتهٔ ۹ فوریه (مطابق تقویم سبک قدیم: ۲۹ ژانویه) ۱۸۸۱) نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسنده روان شناختی جهان به حساب میآورند. رمان یادداشتهای زیرزمینی او اولین نوشته ادبی اگزیستانسیالیسم جهان است. سوررئالیستها مانیفست خود را بر اساس نوشتههای دوستایِوسکی ارائه کردهاند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیان زده، بیمار و روانپریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد.
درباره کتاب شوهرباشی:
داستایفسکی «شوهرباشی» را در ۱۸۶۹ در درسدن نوشت، پس از ابله و پیش از شیاطین. یک مادام بواری روس میمیرد و نامههایی از خود به جا میگذارد. شوهر او به واسطهی این نامهها به زندگی پنهان همسرش پی میبرد و…
این کمدی تلخ و گزنده آدمی را به یاد آثار فلوبر و موپاسان میاندازد و گواهی است بر استادی داستایفسکی در اینگونهی ادبی که همگان گوگول را استاد بیبدیلش میدانند.
شرایط زندگی و اوضاع و احوال زندگی شخصی داستایفسکی هنگامی که این رمان را مینوشت، بسیار آشفته و در هم ریخته بود و بازتاب این شرایط در شخصیت اول رمان هم بسیار هویداست. در طول رمان، مالیخولیا و خاطرات آشفتهای که مدام به سراغ فرد میآیند با قلم قدرتمند داستایفسکی بزرگ تصویر شدهاند و چه کسی شایستهتر از اون برای نوشتن رمانی با چنین زمینه روانکاوانهای؟
قسمتی از کتاب شوهرباشی:
پاول پاولوویچ حتی به فکر جیم شدن هم نیفتاده بود و خدا میداند چرا ولچانینف دیشب این را از او پرسیده بود. بر عقل خود او که حقیقتاً چیزی سایه افکنده بود. از اولین دکان خردهفروشی پاکروف سراغ مهمانسرای پاکروفسکی را گرفت و معلوم شد در کوچهای دو قدمی آنجاست. در مهمانسرا به او گفتند آقای تروستسکی اکنون در همین حیاط، در ساختمان جنبی، روزگار میگذرانند و اتاقهای مبلهای از ماریا سیسویونا اجاره کردهاند.
از پلههای سنگی تنگ و لیز و بسیار کثیف ساختمان جنبی بالا رفت و به طبقهی دوم رسید که اتاقها در آن واقع بود. در این لحظه، ناگهان صدای گریه ای شنید. انگار بچهای هفت هشت ساله داشت گریه میکرد، گریهای شدید و خفه، اما توأم با انفجارهای هقهق. از طرف دیگر، صدای پای کوبیدن بر زمین به گوش میرسید و نیز فریادهایی خفه اما خشن، با صدای گرفته و جیغمانند انسانی بالغ. به نظر میرسید این انسان بالغ میکوشد کودک را ساکت کند و اصرار دارد کسی صدای گریه را نشنود، گرچه خودش بیشتر سر و صدا میکرد. فریادها بیرحمانه بودند و کودک گویی التماس میکرد او را ببخشند.
ولچانینف پا به راهروی کوچکی گذاشت که در هر طرفش دو در دیده میشد. در آنجا با زن بسیار چاق و بلند قدی روبهرو شد که لباس خانه به تن داشت و درهم و ژولیده بود. از زن سراغ پاول پاولوویچ را گرفت. زن با انگشتش به دری اشاره کرد که از پشت آن صدای گریه میآمد. از صورت چاق و ارغوانی زن چهل ساله خشم میبارید. زن صدایش را کلفت کرد و نجواکنان گفت: «میبینید، این شده سرگرمیاش.»
این را گفت و به سمت پلهها رفت. ولچانینف خواست در بزند، اما نظرش عوض شد و یکراست در آپارتمان پاول پاولوویچ را باز کرد. پاول پاولوویچ که لباسش را کامل به تن نکرده بود، بدون فراک و جلیق وسط اتاق کوچکی که با بیسلیقگی انباشته از مبلمان و اثاثیهای ساده و رنگ شده بود ایستاده بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.