سرگشتگی
درباره نویسنده ریچارد پاورز:
ریچارد پاورز (Richard Powers) نویسنده کتاب سرگشتگی، در سال ۱۹۵۷ در ایلینویز آمریکا به دنیا آمد. بهواسطهٔ شغل پدرش که مدیر مدرسه بود ابتدا به غرب و سپس به بانکوک نقل مکان کردند. طی سالهایی که خارج از آمریکا بود به تحصیل موسیقی پرداخت و در نوازندگی ویلنسل، گیتار، ساکسیفون و کلارینت مهارت یافت. همچنین با اشتیاق کتاب میخواند و از کتابهای غیرداستانی و کلاسیکهایی چون ایلیاد و ادیسه لذت میبرد.
ریچارد در ۱۶سالگی همراه خانواده به آمریکا برگشت. پس از فارغالتحصیلی از دبیرستان در سال ۱۹۷۵ به دانشگاه ایلینویز UIUC رفت تا در رشتهٔ فیزیک تحصیل کند، ولی در همان ترم اول به ادبیات انگلیسی تغییر رشته داد و لیسانس و فوقلیسانس گرفت. در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۹ بهعنوان دستیار نویسنده در دانشگاه استنفورد مشغول شد و همزمان بهصورت پارهوقت در آزمایشگاه به زیستشناسی به نام آرون استراست کمک میرساند.
در سال ۱۹۸۹ جایزهٔ مک آرتور و سال ۱۹۹۹ جایزهٔ ادبی لانان را به دست آورد و سرانجام مسیر خود را به کمک استعدادش پیدا کرد. او برنده جوایز مختلفی چون جایزه ملی کتاب آمریکا، «جیمز کوپر»، جایزه کتاب سال مجله «تایم» شده است. وی پیش از این و در سال 2014 در فهرست اولیه جایزه معتبر بوکر قرار گرفته است. او از سال ۱۹۹۶ هم در دانشگاهی که خود تحصیل کرده به تدریس مشغول است.
درباره کتاب سرگشتگی:
«سرگشتگی» یکی از صمیمیترین و تأثیرگذارترین رمانهای پاورز است. پدر و پسر مفتون احتمال وجود حیات در سیارات دیگر هستند و از نابودی زمین به دست انسان مأیوس شدهاند؛ در این داستان کشمکشی بین تئو و نیروهای خارجی برای شناخت و کنترل پسر غیرعادیاش در میگیرد.
پاورز در این کتاب به رابطهٔ پدر و پسری میپردازد که سوگوار مادر خانوادهاند. دنیای این رمان بهمعنای واقعی کلمه سرگشته است. در زمانهٔ این رمان، رئیسجمهور، اطلاعات را مستقیماً به تلفن همراه آمریکاییها ارسال میکند، لقبدادن به رئیسجمهور جرم تلقی میشود، ۹۸درصد از تعداد جانورانی که روی زمین باقی ماندهاند یا انسان خردمندند یا غذای صنعتی آنها، آتشسوزیهای جنگلی قارهها را درنوردیده است، گاوها دچار آنسفوپالی میشوند و فاصلهٔ این دنیا با جهان در حال تغییرات آبوهوایی بسیار کم است.
پاورز در این کتاب بهطرز هوشمندانهای جهان امروزی را به باد انتقاد میگیرد و دغدغههای محیطزیستی خودش را با شخصیت یک پسر ۹سالهٔ ناسازگار به مخاطب ارائه میکند. از اشاره به سیاستهای دونالد ترامپ گرفته تا مسئلهٔ تغییر اقلیم و عدم توجه جامعهٔ جهانی به آن و نیز به آسیبهای بیشماری که بشر بر سر زمین تنهای ما آورده است اشاره میکند.
لحن و سبک نگارش داستان نیز بسیار متفاوت و بدیع است؛ نویسنده تبحر خود را با استفاده از نمادها و سمبلهای بیشمار در داستان به رخ میکشد و با هنرمندی تمام از تکنولوژی و مسائلی چون شبکههای اجتماعی در داستان بهره میگیرد. پوشش گیاهی و گونههای در حال انقراض را به تصویر میکشد و رازهای داستان را بهطرزی هوشمندانه و غافلگیرکننده برای خواننده آشکار میکند.
قسمتی از کتاب سرگشتگی:
خندیدم. روزی یکی دو بار من را چنان به خنده میانداخت که دلم درد میگرفت. چقدر مبارزهطلب بود. چه شکوتردیدی داشت. چقدر شبیه من بود. چقدر شبیه او بود.
موافقت کردم: «نه، هیچچیز قطعی نیست.»
ـ حالا، اگه یه صدایی بشنویم اون وقت خیلی حرفها برای گفتن هست.
ـ واقعاً.
شب دیگری هم میشد این گفتوگو را ادامه داد. ولی حالا وقت خواب بود. برای آخرین بار از چشمی تلسکوپ به هستهٔ درخشان کهکشان آندرومیدا نگاه کرد.
ـ میشه امشب بیرون بخوابیم بابا؟
یک هفته از مدرسه اجازه گرفته بودم تا او را به جنگل بیاورم. کمی با همکلاسیهایش دچار مشکل شده بود و به کمی فاصله احتیاج داشت. نمیشد اینهمه راه او را به اسموکیز بیاورم و بعد نگذارم یک شب بیرون بخوابد.
رفتیم داخل که وسایل خواب را بیاوریم. طبقهٔ پایین یک اتاق خیلی بزرگ قاببندیشده بود که بوی کاج مخلوط با بیکن میداد. ولی در آشپزخانه بوی گند حولهٔ خیس و گچ میآمد – بوی یک جنگل بارانی. یادداشتهایی به کابینتها چسبانده بودند:
صافی قهوه بالای یخچال.
لطفاً از ظرفهای دیگری استفاده کنید!
یک دفتر سیمی سبزرنگ پر از دستورالعملهایی روی میز بلوطی شکسته باز بود: جهتهای لولهکشی، جای جعبهٔ فیوز و شمارههای ضروری. تکتک کلیدهای برق این خانه برچسب داشت: طبقهٔ بالا، پلهها، راهرو، آشپزخانه. پنجرهها تا سقف میرسیدند و به سمتی باز بودند که فردا صبح گسترهای از کوهستان پشت کوهستان بود. یک جفت کاناپه قراضه شمعی پر از طرحهای گوزن، خرس و قایق روبهروی شومینه سنگی بودند. کوسنها را برداشتیم و آوردیم روی ایوان.
ـ کاش یه چیزی میخوردیم.
ـ دیگه دیروقته رفیق. اینجا توی هر مایل دو تا خرس آمریکایی هست و میتونن بوی بادومزمینی رو از کارولینای شمالی بشنون.
ـ نه بابا! ولی خوب شد یادم انداختی.
دوباره دوید داخل و با یک کتاب بزرگ برگشت: پستانداران اسموکیز.
ـ واقعاً رابی؟ اینجا که چشم، چشم رو نمیبینه.
یک چراغقوهٔ کوچک درآورد. روی تپهای که درست کرده بودیم نشستیم. به نظر خوشحال میرسید. هدف اصلی این سفر خاص خوشحالی او بود. همانطور که روی کوسنهایی که روی لتهای آویزان ایوان دراز کشیده بودیم دعای آخر شب مادرش را بلند خواندیم و زیر چهارمیلیارد ستارهٔ کهکشان به خواب رفتیم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.