ساقه بامبو
درباره نویسنده سعود السنعوسی:
سعود السنعوسی (Saud Alsanousi) نویسنده کتاب ساقه بامبو، در ۱۹۸۱ م در کویت به دنیا آمد. او از اعضای انجمن نویسندگان و عضو کانون روزنامه نگاران کویت است. در کنار اسماعیل فهد اسماعیل و لیلی عثمان از معدود نویسندگان کشور کویت است که در عرصه رمان نویسی عربی به جایگاه درخور توجهی دست یافته است.
درباره کتاب ساقه بامبو:
قهرمان ساقه بامبو [ساق البامبو] پسری به نام «خوزه» (عیسی) است که قربانی شرایطی میشود که خود نقشی در به وجود آمدن آن نداشته است. او قربانی عشقی کوتاه میان پدری کویتی و مادری فیلیپینی است و این تفاوت مکانی میان پدر و مادرش او را با وضعیتی آشفته و بحرانی روبهرو میکند. مادر خوزه دختری فیلیپینی بوده که در کشور خود با فقر زندگی میکرده و از این رو برای یافتن کار و تغییر اوضاع زندگیاش، خانواده و تحصیلات را رها میکند و به کویت مهاجرت میکند. او در کویت خدمتکار خانوادهای اصیل میشود اما در این بین عشقی میان این دختر مسیحی و پسر خانواده کویتی به وجود میآید و حاصل این عشق، فرزندی است که در تمام طول زندگیاش با بحران هویت مواجه است.
از آنجا که عشق میان پسری مسلمان و عرب با دختری مسیحی، در تضاد با عرف حاکم در کشوری عربی است، این دو مجبور میشوند به صورتی مخفیانه ازدواج کنند. اما تولد فرزند مسالهای است که میتواند عشق و ازدواج آنها را آشکار کند و از این رو مرد مجبور میشود همسرش را به فیلیپین بفرستد. خوزه، فرزند پدری مسلمان و عرب و مادری مسیحی، در نقطهای از دنیا متولد میشود که آیین بودا در آن ریشه دارد. او تا اوایل جوانی در شرایطی دشوار همراه با فقر بزرگ میشود در حالی که ریشههای فرهنگی چندگانه او بدل به مهمترین مساله زندگیاش در آینده میشود.
پدر خوزه که در کویت مانده است، در جنگ میان کویت و عراق شرکت میکند و وقتی جنگ بالا میگیرد به دوستش وصیت میکند تا پسرش را در راه آرمانهای سرزمین پدری به کویت برگرداند. اما هیچچیز آنطور که پدر و مادر خوزه میپنداشتند رقم نمیخورد و سرزمین پدری جایی برای فردی چندفرهنگی نیست. ظاهر این پسر آنچنان بیگانه و شبیه به فیلیپینیهاست که خانواده پدری او را در میان خود نمیپذیرند و خوزه در بازگشت به کویت در میان تعصبات سنتی و عرفی این جامعه گرفتار میشود.
مهاجرت و مساله هویت که مسالهای مربوط به جهان مدرن است، مهمترین چیزی است که سنعوسی در این رمان بر روی آن دست میگذارد. حضور خدمتکارانی از آسیای شرقی در کشورهای حوزه خلیجفارس، چیزی است که در این سالها مرسوم شده و سنعوسی در بستر روایت این رمان، به بازنمایی زندگی این مهاجران و اتفاقی که در پی مهاجرت برایشان به جود میآید میپردازد. در بیانیه کمیته داوران بوکر عربی درباره انتخاب ساقه بامبو به عنوان رمان برگزیده، به همین مساله «پرسش از هویت» در کشورهای عربی جنوب خلیجفارس اشاره شده است. این بیانیه، ساقه بامبو را رمانی جسورانه مینامد که عرصهای جدید برای طرح این مساله و پرداختن به آن میگشاید.
سنعوسی برای نوشتن این رمان به فیلیپین سفر میکند تا زندگی مردم این منطقه را از نزدیک مشاهده کند. او با نشان دادن تضادی که میان جامعه سنتی کویت و مساله مهاجرت وجود دارد، برنده جایزهای شده است که نه فقط نام او را، بلکه ادبیات داستانی کویت را در ادبیات عرب مطرح میکند. سنعوسی پیش از بردن بوکر عربی در مصاحبهای گفته بود که در زمان نوشتن رمان به فکر بردن جایزه نبوده بلکه به نگرانی و دغدغهای درونی فکر میکرده است. او به این مساله اشاره میکند که تغییر شرایط اجتماعی یکشبه و به واسطه نوشتن یک رمان اتفاق نمیافتد اما به هرحال ساقه بامبو به بازنمایی بخشی از مسایلی پرداخته که در کشورهای عربی وجود دارد.
قسمتی از کتاب ساقه بامبو:
مادرم در حالی به این کشور پا گذاشت که در مورد فرهنگ آن هیچ چیز نمی دانست. مردم اینجا مثل مردم آنجا نیستند، چهرهها، فرم سیما و زبان، حتی نگاهها معانی دیگری داشتند که او از آن ها بی خبر بود. طبیعت اینجا با طبیعت آنجا به کلی متفاوت بود، جز اينکه اینجا هم به هنگام روز آفتاب میتابید و شب هنگام ماه در آسمان ظاهر می شد. حتی خورشید، مادرم میگوید: «اوایل شک داشتم که همان خورشیدی باشد که میشناختم.»
مادرم در خانهی بسیار بزرگی مشغول به کار شد که بیوه زنی پنجاه وچند ساله با پسر ارشد و سه دخترش در آن زندگی می کردند. این بیوه زن بعدها مادربزرگ من شد. مادربزرگم، غنیمه، يا خانم بزرگ – آن طور که مادرم صدایش می کرد – آدمی محتاط و غالبا تندمزاج بود. با وجود شخصیت محکم و جدیاش بدبین بوده است، به خوابهایی که میدیده سخت باور داشته، و در هر خواب پیامی میدید که امکان نداشت از کنار آن سرسری بگذرد،حتی اگر خوابش بی اهمیت و گنگ می بود، او وقت زیادی را صرف تعبیر خوابش می کرد، معمولاً اگر خودش قادر به تعبیرش نبود به معبرین متوسل می شد، و با وجود تعبیرهای مختلف و گاهی متناقض معبرین او همه را باور میکرد و در عالم واقع منتظر اتفاقی بود که به خواب هایش برگردد.
غیر از این باور، او هر اتفاقی، هر چند ساده و بی اهمیت را به چشم نشانه ای می دید که نباید نسبت به آن بی تفاوت بود. در حالی که من، مادرم، و خاله آیدایم در اتاق کوچک نشیمن در خانهمان در آنجا بودیم، مادر می گوید: «نمی دانم اين زن چطور زندگی می کرد در حالی که هر حادثه و اتفاقی را زیر نظر داشت. یک روز با دخترهایش به مجلس عروسی ای دعوت شده بودند، بعد از نیم ساعت از رفتنشان به خانه برگشتند، و به او گفتم: مجلس خیلی زود تمام شد… خانم!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.