زندگی من
درباره نویسنده آناتول فرانس:
آناتول فرانس (زاده ۱۶ آوریل ۱۸۴۴ – درگذشته ۱۲ اکتبر ۱۹۲۴) نویسنده، شاعر و منتقد فرانسوی بود. در ۱۶ آوریل ۱۸۴۴ در پاریس و در خانوادهای که پدر کتابفروش بود به دنیا آمد. همین شغل پدر بود که سبب شد آناتول از همان دوران کودکی، در محیطی سرشار از کتاب بزرگ شود.
با آنکه آناتول هیچگاه تحصیلات رسمی و خشک را جدی نگرفت، اما سرشار از ذوق خواندن بود و بیقرار، کتاب میخواند. او همچنین بعدها پیوسته در جریانهای ادبی پاریس رفتوآمد میکرد و این استمرار ادامه داشت تا آنکه در ۲۹ سالگی، چکامههای طلایی از او به چاپ رسید.
رد پای دوران کودکی، از تأثیرگذارترین دوران زندگیاش، بهخوبی در کتاب «دوست من»، که در سال ۱۸۸۵ به چاپ رسید، هویداست.
جزیره پنگوئنها شناختهشدهترین اثر فرانس در کشورمان است که آناتول فرانس در این اثر با نثر خاص خود، از جهان مضحک سیاست و مسائل اجتماعی پرده بر میدارد.
تاختن به وقایع پس از انقلاب فرانسه در خدایان تشنهاند و انتقادهایی به سبک خود در دیگر آثار، سبب شد تا تعدادی از آثار فرانس، در دهه بیست قرن بیستم، در فرانسه، در فهرست کتابهای ممنوعه قرار گیرد!
او نویسندهای است که هم چهارچوبهای کلاسیک ادبی را رعایت میکرد و هم سهل و ممتنع مینوشت.
جزیره پنگوئنها، خدایان تشنهاند، بالتازار، سرگذشت هنرپیشه و آدمک حصیری از جمله آثار ترجمهشده آناتول فرانس به زبان فارسی است.
درباره کتاب زندگی من:
“فرانسوا آناتول تیبو ” معروف به آناتول فرانس،نویسنده،شاعر،روزنامهنگار و منتقد ادبی مشهور فرانسوی،نگارش خاطرات خویش را در چهل و یک سالگی آغاز کرد.
نخستین اثر از این مجموعه خاطرات “کتابِ دوست من” است که اکنون با عنوان “زندگی من ” پیش روی شماست.
از عنوان اصلی این اثر،اینطور برداشت میشود که خاطرات دوست آناتول فرانس است، اما در حقیقت،این چنین نیست و آناتول فرانس ورای چهرهی قهرمان کتاب که پیئر نوزیئر نام دارد،خود را در پنهان کرده تا بهتر به شرح خاطرات خود بپردازد و از طرفی در صفحات آغازین این کتاب،آناتول فرانس از زندگی با عنوان دوست دیریتش یاد میکند.
در بخش نخست این کتاب،آناتول فرانس به شرح خاطرات دوران کودکی و نوجوانی خود با نام ” پیئر نوزیئر” میپردازد،و در بخش بعد،خاطرات دوران کودکی دخترش سوزان را با ما در میان میگذارد و در بخش آخر،گفتگوهایی را در مورد قصههای پریان میان سه شخصیت نقل میکند.
قسمتی از کتاب زندگی من:
در کنار آتشی که رو به خاموشی میرود، غرق افکار خویش شدهام و تصور میکنم که در این جاده بزرگ زندگی که نیمی از آن را پیمودهام، این خانه با این اتاق که در آن چراغی سوسو میزند و نواهایی ناب شنیده میشود، کلبه متروکی بیش نیست.
بخوابید، عزیزانم؛ فردا باری دیگر رهسپار خواهیم شد!
فردا؛ زمانی این کلمه برای من زیباترین افسونها بود، این کلمه را به زبان میآوردم و تصاویری غریب، ناآشنا و زیبا در برابر دیدگانم نمایان میشدند، با انگشت به من اشاره میکردند و زیر لب میگفتند: «بیا!» در آن زمان، چقدر شیفته زندگی بودم! همانند معشوقی به زندگی اعتماد داشتم و تصور نمیکردم که زندگی بتواند با من با خشونت رفتار کند، هر چند زندگی بیرحم است.
زندگی را متهم نمیکنم، زیرا زخمهایی به دیگران زده که مرا از آنها محفوظ داشته و حتی گاهی این زندگی مقتدر و بیاعتنا، دست نوازش هم بر سرم کشیده! آنچه زندگی از من گرفته یا دریغ کرده در برابر گنجهایی که به من ارزانی داشته خاکستر یا دودی بیش نیستند. با این حال، امیدم را از دست دادهام، هر چند احساس نگرانی و اندوهی ندارم اما نمیتوانم کلمه «فردا» را بشنوم.
نه! دیگر هیچ اعتمادی به زندگی، این دوست دیرینم ندارم، اما هنوز شیفتهاش هستم. مادامی که درخشش پرتوی الهیاش را بر سه پیشانی سپید، سه پیشانی عزیزانم ببینم، خواهم گفت که زندگی زیباست و آن را میستایم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.