زن سیاهپوش
درباره نویسنده سوزان هیل:
سوزان هیل (Susan Hill) نویسنده کتاب زن سیاهپوش، (زادهٔ ۵ فوریهٔ ۱۹۴۲) نویسنده و پدیدآور اهل بریتانیا است. کارهای ارزشمند او تا کنون: من پادشاه دژ هستم (برنده جایزه ادبی سامرست موام ۱۹۷۱)، زن سیاهپوش و غبار روی آینه میباشند. وی در سال ۲۰۱۲ نشان شهروندی CBE، سومین نشان با ارزش بریتانیا را به دلیل خدمات ادبی و نوشتاریش بهدست آورد.
سبک نگارش هیل به سبک ادبیات گوتیک است که به ویژه این سبک در کتاب او با عنوان زن سیاهپوش که در سال ۱۹۸۳ چاپ گردید نمود پیدا میکند. این کتاب یکی از داستانهای سرشناس انگلیسی با موضوع داستان ارواح است. این کار سوزان هیل با آثار کلاسیک نویسندگانی همانند دافنه دوموریه و مونتگیو رودس جیمز مقایسه میشود. سوزان هیل در سالهای اخیر به نوشتن ژانر جنایی روی آوردهاست. شخصیت خیالی او در این سری از داستانهای کاراگاهی به نام سایمون سرایا است. این سری از داستانهای جنایی هیل که از سال ۲۰۰۴ آغاز شدهاست تاکنون شامل ۹ جلد کتاب هستند. مشهورترین کتاب از این مجموعه داستان، جلد سوم آن “خطر تاریکی” است.
درباره کتاب زن سیاهپوش:
پابلیشرز ویکلی: «هیل با ظرافت خاصی سنت داستانهای گوتیک را دستکاری میکند و سبک جدیدی را در داستانهای ارواح به نمایش میگذارد.»
وکیل جوانی به نام آرتور کیپس برای رسیدگی به پروندۀ اموال آلیس درابلو، که تازه از دنیا رفته، به مأموریتی در یکی از روستاهای اطراف لندن میرود. در مراسم خاکسپاری آلیس، آرتور زنی تماماً سیاهپوش را میبیند که رنگ به رخسار ندارد؛ چند قدم آنطرفتر هم کودکان دانشآموزی در کنار قبرها ایستادهاند. حضور آن زن و دانشآموزان از جانب یکی از افراد محلی، که بعد از ادعای آرتور خیلی ترسیده، انکار میشود اما آرتور به این چیزها اعتقادی ندارد و بعد از خاکسپاری به خانۀ خانم درابلو میرود تا مدارک را بررسی کند. از همان روز اتفاقات مرموز خانۀ خانم درابلو شروع میشود و رفتهرفته وحشت به دل آرتور میاندازد. هربار که کسی آن زن سیاهپوش را میبیند، کودکی در روستا میمیرد و حالا آرتور درست به جایی رفته که با گذشتۀ زن گره خورده است.
قسمتی از کتاب زن سیاهپوش:
ساعت نه و سی دقیقه شب کریسمس بود پس از ترک اتاق غذاخوری که در آن تازه اولین غذای روزهای جشن و شادی را خورده بودیم وقتی از ورودی دراز عمارت مانکس پیس میگذشتم تا به اتاق پذیرایی و کنار آتشی بروم که اعضای خانوادهام دورش جمع شده بودند درنگی کردم و بعد طبق عادت هر شب رفتم به سمت در جلوی ساختمان، بازش کردم و بیرون رفتم.
همیشه خوش داشتهام دمی از هوای شب را در سینه فروببرم و هوا را بو کنم خواه خوش بو و معطر از گلهای چله تابستان و آغشته به بوی تند حریقها و خزه برگ های خزان باشد، خواه آکنده از سوزیخ بندان و برف خوش دارم به اطراف و به آسمان بالای سرم بنگرم، خواه در آن ماه و ستاره باشد، خواه سیاهی مطلق، و نیز به ظلمت پیش رو.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.