در زمانه پروانهها
درباره نویسنده خولیا آلوارز:
خولیا آلوارز (Julia Alvarez) نویسنده کتاب در زمانه پروانهها، شاعر و نویسندهی آمریکایی، با اصالتی دومینیکنی در سال 1950 در خانوادهای سیاسی و در شهر نیویورک آمریکا به دنیا آمد. خانوادهی او در دههی 1950 برای ادامهی زندگی به جمهوری دومینیکن بازگشتند ولی بهدلیل فعالیت سیاسی پدر و عمویش باز هم مجبور شدند به آمریکا مهاجرت کنند. خولیا دورهی دبیرستان و دانشگاه را در ایالات متحده گذراند و خیلی زود استعدادهای ادبیاش که سرشار از گنجینههای شفاهی بومیان دومینیکن بود در بستر غنی ادبیات و شعر آمریکایی و اروپایی شکوفا شد. او در سال 1991 نخستین رمان خود را با نام «چگونه دختران گارسیا لهجهی خود را از دست دادند» منتشر کرد. پس از آن رمانهای درخشانی همچون «در زمانهی پروانهها» از او به انتشار رسید. آلوارز برندهی جوایز متعددی از مجامع ادبی و دانشگاههای سراسر جهان نیز شده استت.
درباره کتاب در زمانه پروانهها:
کِرکِس ریویوز: «داستانی بسیار قدرتمند، آلوارز در خلق حس خفقان حاکم بر دومینیکن در زمان دیکتاتوری تروخیو بسیار عالی عمل کرده است. آلوارز در این داستان بهطرز شگفتانگیزی واقعیت هرروزهی دنیا را با رشتهای جادویی به هم بافته و همین نکته داستان را جذاب و منحصربهفرد کرده است.»
در زمانهٔ پروانهها داستان خواهران میرابال را از زبان خودشان روایت میکند. خواهران میرابال (پاتریا، دِدِه، مینروا، ماریا تِرِسا) که نام انقلابیشان «پروانه» بود، علیه حکومت دیکتاتوری رافائل تروخیو در جمهوری دومینیکن به مبارزه برخاسته بودند. این کتاب برگزیده کتاب برتر سال ۲۰۰۴ «یک کتاب یک شیکاگو» است و بر اساس آن فیلم در زمانه پروانهها نیز به کارگردانی ماریانو باروسو ساخته شدهاست.
در این کتاب خواننده به سادگی وارد زندگی خواهران میرابال میشود و به درون آن ها سفر میکند و در خلال داستان با دغدغههای راهبه شدن پاتریا آشنا میشود، با مینروا (سمبل مبارزه در دومینیکن) در انفجار خشمش خشمگین میشود و ماریا ترسای جوان را در داستان عشق عجیبش که آن را وارد جریان این مبارزات کرد همراهی میکند و از لابهلای خطوط و صفحات این کتاب خواننده در بطن جریان زندگی پروانهها قرار میگیرد و پا به پای تک تک آنها دهههای خشونت بار این دیکتاتوری را دنبال میکند تا به سال ۱۹۶۰ میرسد.
سالی که تروخیو اعلام میکند که او دو مشکل دارد: یکی کلیسا و دیگری خواهران میرابال. سرانجام پروانهها در ۲۵ نوامبر ۱۹۶۰ در توطئهای که توسط مزدوران رژیم تروخیو به دستور وی طرح ریزی شده بود در حالی که از ملاقات همسرانشان در زندان باز میگشتند در میان راه توسط مأموران رژیم به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و کشته میشوند و جسد آنها را در ماشین به ته دره پرتاب میکنند.
این کتاب در مرز بین خیال و واقعیت در نوسان است مرزی مابین یک زندگینامه و یک رمان. خولیا آلوارز در این اثر به خوبی در تقسیم بندی فصلهایش بیش از هر چیز دیگر از تعلیق زمانی سود جسته است. در پایان نویسنده در حالی که خواننده را میخکوب کرده است آن را به حال خود رها میکند تا بر آن چه بر خواهران میرابال گذشت تأمل کند.
فعالین حقوق زنان روز کشته شدن پروانهها (۲۵ نوامبر) را از سال ۱۹۸۱ به عنوان روز مبارزه با خشونت علیه زنان به رسمیت شناختند و انتخاب این روز به یادبود ترور بیرحمانهی خواهران میرابال است. پیشنهاد نامگذاری ۲۵ نوامبر (۴ آذر) به عنوان روز جهانی حذف خشونت علیه زنان نیز توسط نمایندگان دومینیکن به سازمان ملل ارائه و در سال ۱۹۹۹ پذیرفته شد. هر سال مراسمی با این عنوان در بسیاری از کشورهای امریکای لاتین برگزار میگردد.
از نظر بسیاری از منتقدان ادبی این کتاب یکی از بهترین نمونههای تلفیق یک رمان سیاسی با زندگی واقعی کارکترهای داستانی است که در آن خولیا آلوارز به خاطر تجربهی سیاسی خانوادهاش در دومینیکن در خلق فضای استبدادی دوران تروخیو در قالب روایت زندگی این سه خواهر در ساختاری منسجم و خلاقانه و با شخصیتهای زنده به خوبی عمل کرده است.
قسمتی از کتاب در زمانه پروانهها:
لحظهای نگاهم کرد، نگاهی قاطع؛ گویی به هیچ کس اعتماد نداشت. «چرا نگفتی؟» لبش به خنده باز شد، انگار دیگر دوست شده بودیم و میتوانستیم با هم شوخی کنیم.
گفتم: «همین الان گفتم»، مشتم را باز کردم و دوباره دکمه را به او تعارف کردم. این بار آن را برداشت.
پس از رفتن مادرها، به صف ایستادیم تا از وسایل داخل ساکهایمان فهرست بردارند. متوجه شدم که نه تنها با مادرش نیامده، بلکه وسایل زیادی هم همراه ندارد. تمام وسایلش در بقچهای پیچیده شده بود و زمانی که خواهر میلا گروس داشت آنها را ثبت میکرد بیش از چند کلمه نمیشدند: سه دست لباس زیر، چهار جفت جوراب، مسواک و شانه، حوله و لباس خواب. سینیتا دکمه درخشان را نشان داد اما خواهرمیلا گروس گفت لازم نیست آن را بنویسد.
«دانش آموز صدقهای است.» شایعه پخش شده بود. «خب. که چی؟» با دختر خندانی که موهایش را بافته بود و در گوشم این حرف را گفته بود دعوا کردم. زود ساکت شد. خیلی خوشحال بودم که آن دکمه را به سینیتا دادهام.
بعد ما را برای خوشامدگویی به سالن اجتماعات بردند. خواهر میلا گروس، که مسئول بچههای ده تا دوازده ساله بود، گروه کوچک ما را به طبقه بالا، سالن خوابگاه مشترک، برد. از قبل روی تختهای چسبیده به هم، پشه بند کشیده بودند. شبیه اتاق عروس با تورهایی کوچک شده بود.
خواهر میلا گروس گفت که تختها را بر اساس ترتیب حروف نام خانوادگی ما تعیین میکند. سینیتا دستش را بالا برد و پرسید نمیشود تختش کنار تخت من باشد. خواهر میلا گروس تردید کرد اما بعد چهرهاش با نگاهی شیرین باز شد. گفت حتما. اما وقتی دخترهای دیگر خواستند جایشان عوض شود مخالفت کرد. با صدای بلند گفتم: «فکر نمیکنم درست باشد در حق ما استثنا قائل بشوید.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.