در میان سایهها
درباره نویسنده مایکل اونداتيه:
مایکل اونداتيه (Michael Ondaatje) نویسنده کتاب در میان سایهها، (زادهی 12 سپتامبر 1943) نویسنده سریلانکایی-کانادایی است. رمان معروف او، بیمار انگلیسی، در سال ۱۹۹۲ برنده جایزه بوکر شد. همچنین روح آنیل، اثر دیگر او، برنده جوایز بین المللی زیادی از جمله آیریش تایمز، جایزه گيلر و جایزه مدیسی شده است.
وی از نویسندگان مطرح جهان است و تاکنون در کارنامهی ادبیاش پنج رمان و یازده مجموعه شعر و سه گلچین ادبی به چاپ رسانده است. شبح آنیل، آخرین رمان اوست که پس از انتشار و فروشی بیسابقه، نشان شوالیهی فرهنگ و ادب فرانسه را برای اونداتیه به ارمغان آورد. استقبال فراوانی که منتقدین از کتاب به عمل آوردند، نشان داد که اونداتیه از نویسندگان پیشرو در جهان است.
درباره کتاب در میان سایهها:
واشنگتن پست: «یک شاهکار تمام عیار از اونداتيه. مرثیهای مهیج که شبیه قصههای افسانهای است. یک رمان درخشان.»
جنگ جهانی دوم به انتهایش نزدیک میشود و پدرومادر ناتانائیل و ریچل تصمیم میگیرند آنها را نزدیک یکی از دوستانش که به نام ماث شناخته میشود بگذارند و از لندن به سنگاپور بروند. ماث شخصیتی عجیب و مرموز دارد و بچهها فکر میکنند او احتمالا خلافکار است. مدت زمانی میگذرد و بچهها حالا نزد ماث زندگی میکنند. پدر و مادرشان به سفری بیبازگشت رفتهاند و هیچ خبری از آنها نیست.
بعد از گذشت سالیان، ناتانائیل احساس میکند که کسی او را دنبال میکند و زمانی که این فرد مشکوک به او، ماث و ریچل حمله میکند، فصل جدیدی از زندگیاش آغاز میشود، چرا که لحظهای فردی را میبیند که شبیه به مادرش است. اگر مادر هیچ وقت از لندن نرفته باشد چه؟ دلیل حمله این مرد به آنها چه بود؟ آیا ممکن است پدر و مادرش با سرویسهای جاسوسی ارتباطی داشته باشند؟
حالا سال ۱۹۵۹ فرا رسیده و ناتانائیل دیگر آن نوجوان بیپناه نیست. او میخواهد برای سوالات بیپاسخ ذهنش جوابی بیابد. پس سفری را آغاز میکند؛ سفری برای کشف حقیقت، سفری به درازای یک جنگ. روبهرو شدن با این حقایق جسارت میخواهد و ناتانائیل میداند که گذشته هیچ وقت نمیمیرد.
قسمتی از کتاب در میان سایهها:
سال ۱۹۴۵ والدینمان ترکمان کردند و ما را به دو مرد سپردند که ممکن بود جنایتکار باشند. ما در خیابانی به نام رووینی گاردنز در لندن زندگی میکردیم . یک روز صبح، درست یادم نیست، پدر یا مادرمان گفت بعد از خوردن صبحانه میخواهد با ما صحبت کند. گفتند قصد دارند یک سال در سنگاپور اقامت کنند و ما باید در انگلستان بمانیم. توضیح دادند که سفرشان کوتاه نخواهد بود، اما سعی میکنند زودتر پیش ما برگردند.
البته تأکید کردند که نگران نباشیم و در غیابشان از ما به خوبی مراقبت خواهد شد. یادم میآید وقتی پدرم این خبر را داد، روی یکی از صندلیهای فلزی و سفت باغ نشسته بود. مادرمان نیز که لباسی تابستانی به تن داشت و درست پشت سر پدر نشسته بود، نگاهمان میکرد و منتظر بود ببیند چه پاسخی میدهیم. پس از مدتی، مادر دست خواهرم ریچل را گرفت و روی کمرش گذاشت، انگار با گرم کردن دستش میخواست به او دلگرمی بدهد.
من و ریچل لام تا کام حرفی نزدیم. به پدرمان خیره شدیم که جزئیات پروازشان با هواپیمای مسافربری آورو تودور اول، نسلی از بمب افکن لنکستر را بیان میکرد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.