خاکستر گرم
درباره نویسنده شاندور مارائی:
شاندور مارائی (Sándor Márai) نویسنده کتاب خاکستر گرم، با نام اصلی شاندور کارویی هنریک گروسشمید دی مارا (Sándor Károly Henrik Grosschmied de Mára) (زاده ۱۱ آوریل ۱۹۰۰ در کاشّا در اتریش-مجارستان – درگذشته ۲۱ فوریه سال ۱۹۸۹ در سن دیه گو، کالیفرنیا، ایالات متحده)، نویسنده و روزنامهنگار اهل مجارستان بود.
شاندور مارائی، در دهه ۱۹۳۰ همچون یکی از خلاقترین رماننویسان در جریان ادبی کشورش بلندآوازه شد. مارائی ضد فاشیست بود و پس از جنگ جهانی دوم و به دلیل سلطه کمونیستها و شرایط حاکم در کشورش که اجازهٔ انتشار آثارش را میسر نمیکرد، مجارستان را در سال ۱۹۴۸ ترک گفت و نخست کوتاه مدت به ایتالیا و سپس بلندمدت و تا پایان عمر به ایالات متحده آمریکا رفت و هرگز به کشورش بازنگشت.
مارائی چندین دهه در تبعید خودخواستهاش گمنام ماند و حجم آثارش که شامل شعر، دهها رمان و چندین کتاب خاطرات میشود، ناشناخته باقیمانده بود به علت اینکه ترجمه از زبان مجار معمول و متداول نبود.
سرانجام در سال ۲۰۰۱ رمان خاکستر گرم به انگلیسی ترجمه و منتشر شد و در کوتاه مدت توجه منتقدان صاحب نام انگلیسی زبان را به خود جلب کرد و در میان ده اثر پرفروش جهان ادبیات انگلیسی زبان جا گرفت. این رمان برای بار اول در سال ۱۹۴۲ در بوداپست به انتشار رسیده بود، امّا استقبال چندانی از آن بهعمل نیامده بود.
درباره کتاب خاکستر گرم:
عنوان اصلی این رمان به زبان مجاری شمعها تا ته میسوزند است که در سال ۲۰۰۱ با عنوان خاکستر گرم، به انگلیسی و سپس با همین عنوان در فارسی منتشر شدهاست.
مضمون این رمان مشتمل بر ابراز دلتنگی برای گذشته چند قومی و چند فرهنگی جامعهای بود که در زمان امپراتوری اتریش و مجارستان در زادگاه مارائی وجود داشت، اثری که یادآور آثار یوزف رت بود. همچنین در سال ۲۰۰۶ اقتباسی از این رمان به منظور اجرای صحنهای آن، توسط کریستوفر همپتون نوشته شد، که در لندن به اجرا درآمد.
این رمان بلافاصله پس از ترجمه به زبان انگلیسی در کوتاه مدت توجه منتقدان صاحب نام انگلیسی زبان را به خود جلب کرد و در میان ده اثر پرفروش جهان ادبیات انگلیسی زبان جا گرفت. این رمان برای بار اول در سال ۱۹۴۲ در بوداپست به انتشار رسیده بود، امّا استقبال چندانی از آن به عمل نیامده بود.
منتقد ادبی بانفوذ روزنامه تایمز، چاپ لندن، رمان «خاکستر گرم» را «رمانی باشکوه با داستانی مسحورکننده و پرشور» توصیف کرد. دیلی تلگراف آن را «عالی، شگفتآور و بیاندازه تأثیرگذار» خواند. روزنامه آبزرور لندن، آن را «خارقالعاده، مرثیه مانند، تاریک، آهنگین و جذاب» نامید. ایونینگ استاندارد دربارهٔ آن نوشت: «یک شاهکار!… خواندن نوشتاری چنین خلاق و مبهوتکننده، شورانگیز است.» منتقد سکاتسمن گفت: «بهغایت حیرتآور، یک رمان استثنائی و زیبا» و همچنین ساندی تلگراف در مورد آن نوشت: «یکی از آن رمانهایی که مدتها در خاطره میماند. یک اثر برجسته»
در سالهای اخیر و به ویژه در ده سال گذشته، این رمان و آثار دیگری از شاندور مارائی، گذشته از زبان انگلیسی، به زبانهای فرانسوی، کاتالان، ایتالیایی، آلمانی، اسپانیایی، پرتغالی، ایسلندی، کرهای، [اخیراً به فارسی] و برخی زبانهای دیگر ترجمه شدهاند و مارائی را چندین سال پس از مرگش، از پرفروشترین نویسندگان در قرن بیست و یکم کردهاند و مهمتر اینکه اکنون آثار او به حق در جایگاه بهترین آثار والای قرن بیستم قرار گرفتهاند.
قسمتی از کتاب خاکستر گرم:
«ما رفته رفته پیر میشویم. اول لذتی که ز زندگی و سایر اشخاص میبریم، کاهش پیدا میکند. همه چیز به تدریج واقعی میشود، همه چیز برایمان روشن میشود، همه چیز به گونهای کسلکننده و ناآرام تکراری میشود. این کار، کارِ سن است. حالا میدانیم لیوان، فقط لیوان است. انسان، این موجود بیچاره، فانی است و هرچه هم که بکند تأثیری بر این فناپذیریش، نخواهد داشت. بعدها بدنمان پیر میشود، امّا نه همه جای بدن با هم. اول چشمهامان، یا پاهایمان یا قلبمان. ما قسطی و خرده خرده پیر میشویم. بعد از اینکه جسممان پیر شد، یکباره حالت روحی مان شروع به پیر شدن میکند: بدن ممکن است که مُسن شده باشد، امّا روحمان هنوز مشتاق باشد و حافظه داشته باشد و جستجو کند و جشن بگیرد و درونی شادی کند.
وقتی شوق و شادی فروکش کرد، تنها چیزی که باقی میماند، خاطرات و نخوت است، بعد، عاقبت، دیگر راستی راستی پیر شدهایم.
یک روز بیدار میشویم و چشمها را میمالیم و نمیدانیم چرا بیدار شدهایم؟، همه میدانیم روز چه ارمغانی میآورد: بهار یا زمستان، ظاهر زندگی، آب و هوا، امور روزمره. هیچ چیز تعجبآور دیگری رخ نمیدهد، حتی هیچ چیز غیرمنتظره، غیر معمول، یا هولناکی حیرتزدهمان نمیکند، چون تمام احتمالات را میشناسیم. همه چیز را پیشبینی میکنیم، دیگر چیزی نمیخواهیم، چه خوب و چه بد. پیری این است.
هنوز اما، جرقهای در درونمان هست، خاطرهای، هدفی، کسی که دوست داریم دوباره ببینیم، چیزی که دوست داریم بگوییم یا یاد بگیریم، و میدانیم که زمانش میرسد. آن موقع دیگر خیلی اهمیت ندارد که حقیقت را بدانیم و آن طور که دههها تصور میکردیم به آن جواب دهیم. به تدریج دنیا را میفهمیم و بعد میمیریم.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.