خاک طلا
درباره نویسنده ابراهیم الکونی:
ابراهیم الکونی (زادهٔ ۱۹۴۸ میلادی در غدامس) نویسنده لیبیایی و یکی از بهترین رماننویسان جهان عرب و جزو نویسندگان بزرگ ادبی جهان اسلام است. متولد شهر غدامس در سال ۱۹۴۸ در لیبی به دنیا آمد. الکونی فارغالتحصیل دانشکده گورکی – موسکو در سال (۱۹۷۷) است. گذار به شهرنشینی در داستانهای بلند ابراهیم الکَونی دیده میشود. برخی نویسندگان بر این باورند که الکَونی نه تنها داستان بلند نوشت، بلکه محتوای داستاننویسی لیبی را هم دگرگون کرد؛ زیرا تا پیش تر الکَونی داستاننویسی لیبی بیشتر صبغهای محلی داشت. الکَونی فضای داستاننویسی را در جامعهٔ لیبی باز کرد و آن را به جهان عرب پیوند داد و از این راه داستاننویسان لیبی را در جاهای دیگر نیز شناختند. او یکی از معترضین سیاست معمر قذافی بود و همچنین در جایزهای ادبی که قذافی راه اندازی کرده بود مخالف درج نام قذافی بر روی جایزه بود. «ابراهیم الکونی» در ایران کمتر شناخته شدهاست.با این حال یک اثر مهم او به نام «نزیف الحجر » تحت عنوان « خونابه سنگ » توسط محمد علی عسگری در ایران ترجمه و از سوی انتشارات روزنه منتشر شدهاست. همين مترجم کتاب ديگري به نام «ورم »را از الکوني ترجمه کرده که به زودي منتشر مي شود. از میان آثار وی مجموعهای شش جلدی از کلمات قصار بهشمار میآیند برای نخستین بار در انتشارات فراگفت به فارسی ترجمه شدهاست. این کتابها شامل حکمتهای دینیاند که توسط فرشته مولایی ترجمه شدهاند. ابراهیم در پنجمین همایش بینالمللی ابداعات رمان عربی قاهره، به عنوان بهترین رماننویس جهان عرب انتخاب شد. ابراهیم الکونی بابت این جایزه که ۱۰۰ هزار جنیه مصری (۱۸ هزار دلار) بابت ابداعات ادبی خود دریافت کرده بود، جایزهٔ خود را به کودکان نیجر و مالی اهدا کرد. از دیگر جوایز او میتوان به جوایز بینالمللی سوئیس، ژاپن، فرانسه و جایزه کلمهطلایی از کمیته فرانکفونیه یونسکو اشاره کرد. وی نامزد دریافت جایزه من بوکر در سال ۲۰۱۵ شدهاست
قسمتی از کتاب خاک طلا:
این اول بار نبود، پیش از این نیز ابلقفام اوخید را در مخمصه و ورطههایی افتضاحآفرین انداخته بود.
از عادت اوخید این بود که هر شب سوار بر پشت ابلق به سرزمین عشق و احساس، دیار خوبرویان سیاه چادرنشین مقیم قبایل مجاور یورش برد. هنگام غروب بر زين سوار میشد و به سمت سرزمین دلبرکان میتاخت، نیمههای شب به آنجا میرسید، ابلق را در نزدیکترین وادی میبست و خود در دل تاریکیها نرم و آهسته به سوی خوبرویان سیماندام میرفت، مینوشید، میشمید، میغلطید و سکههای زرین بوسه را از خزانه عشق آنان به غنیمت میگرفت تا اینکه افق، تن و روی صحرا را با سرانگشتان پرتوهای طلایی مهر سپید نوازش میداد و پلک گرانبار خواب آلودهاش را به بیداری فرا میخواند. همان موقع بود که اوخید آهنگ بازگشت میکرد. آن یورشهای شبانگاهی همچنان ادامه داشت و تکرار میشد تا اینکه اوخید دریافت ابلق دردانه خوشبالایش در دام عشق ناقهای زیبا از قبیلهای گرفتار شده که طبق عادت و سنتشان فصل بهار را در وادي المغرغر سپری میکنند. او نیز عادت داشت که فتانهای از دختران آن قبیله اصیل و نجیب را ملاقات کند. اوخید ابلق را یله داد تا در مراتع و چراگاههای وادی همراه شتران چرا کند و خود به سوی خوبرویش رفت در حالی که از احساسات مهریاش نیز غافل نبود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.