خاک آمریکا
درباره نویسنده جنين کامینز:
جنين کامینز (Jeanine Cummins) نویسنده کتاب خاک آمریکا، نویسنده آمریکایی، ۶ دسامبر ۱۹۷۴ در اسپانیا متولد شد. پدرش در نیروی دریایی ایالات متحده کار میکرد و مادرش پرستار بود. او در رشتههای زبان انگلیسی و ارتباطات تحصیل کرد. در سال ۱۹۹۳ جنین کامینز نامزد نهایی جشنواره گل رز ترلی بود. این جشنواره یک رویداد بین المللی است که در میان جوامع ایرلندی در سراسر جهان جشن گرفته می شود. او در سال ۱۹۹۷ به آمریکا آمد و در صنعت چاپ و نشر در کتابهای پنگوئن مشغول به کار شد و ده سال در این حرفه مشغول بود. از میان کتابهای او میتوان به یک پاره پاره در بهشت، پسر بیرونی، شاخه كج و خاک آمریكا اشاره کرد.
جنين کامینز عنوان کرده که تحت تاثیر اتفاق تلخی که در نوجوانی برایش افتاده و در جریان آن دو دخترخاله و یک پسرخالهاش قربانی شرارت اراذل و اوباش شدند و جانشان را از دست دادند، دوست دارد در رمانهایش از قربانیان و رنجهای آنها سخن بگوید و اگر یک رمان تریلر و پرهیجان هم مینویسد، به جای پرداختن به قهرمانهایی که به داد انسانهای ستمدیده میرسند، داستانش کاملا به روایت زندگی خود قربانیها و ستمدیدهها اختصاص داشته باشد.
درباره کتاب خاک آمریکا:
جان گریشام: «من سعی میکنم رمانهای هیجانانگیز بنویسم، چون عاشق خواندن چنین رمانهایی هستم و خیلی وقت بود که رمانی به هیجانانگیزی خاک آمریکا نخوانده بودم.»
سندرا سيسنروس: «این کتاب فقط یک رمان بزرگ آمریکایی نیست؛ خاک آمریکا رمان بزرگ هر دو قارهی آمریکاست. رمان بزرگ جهان است، داستان روزگار ماست که سرزمین و مرز نمیشناسد.»
استیون کینگ: «یک اثر فوقالعاده، یک نمایش کاملا متعادل که در یک سو وحشت و در سوی دیگر عشق را نشان میدهد. امکان ندارد کسی هفت صفحهی اول این کتاب را بخواند و آن را تمام نکند.»
خاک آمریکا به مهاجرت و مهاجرانی میپردازد که برای فرار از تنگناهای زندگی در کشورهای آمریکای لاتین و در آرزوی رسیدن به رفاه و امنیت نسبی، راه شمال و ایالات متحده آمریکا را در پیش میگیرند و در این راه خطرها، سختیها و مشکلات بسیاری را متحمل میشوند. از آنجا که موضوع رمان کلاسیک و معروف «خوشههای خشم» نیز مهاجرت است، «خاک آمریکا» را به این رمان شبیه دانستهاند.
داستان از زاویه دید سوم شخص محدود روایت شده و در طول داستان این شخصیت محوری بین شخصیتهای اصلی رمان جابجا میشود. روایت داستان از زاویه دید لوکا، پسر هشت ساله لیدیا، شخصیت زن اصلی داستان، شروع میشود و خواننده با بهت، حیرت و گیجی یک پسر هشت ساله به فضای خشونتبار داستان ورود میکند. در ادامه خواننده از نگاه لیدیا داستان را پی میگیرد و در طول رمان، روایت داستان از زاویه دید شخصیتهای اصلی دیگر ادامه مییابد و هر بار که ضرورت یابد از نگاه شخصیتی که بیشترین اشراف را به فضای داستان داشته باشد، داستان را دنبال میکند.
رمان «خاک آمریکا» یک تریلر اجتماعی و در عین حال اثری ادبی است. خاک آمریکا تمام عناصر یک رمان پرهیجان و پرکشش اجتماعی را دارد و به موضوعی میپردازد که در طول تاریخ همیشه برای انسانها مهم بوده است. مهاجرت، مخصوصا در چند دهه اخیر، تقریبا همه جوامع و همه کشورها را به نوعی به خود درگیر کرده است. البته نوع خاص مهاجرت که در این رمان بدان پرداخته میشود بسیار خاص و منحصر به فرد است. خاک آمریکا داستان زندگی گروهی کوچک از مهاجرهاست که بسیار زیبا و جذاب روایت شده است.
جدای از موضوع خاص و بسیار مهم این رمان، به لحاظ فنی و تکنیکی، طرح بسیار قوی و محکم رمان باعث شده تا نویسنده با موفقیت کامل بتواند داستان را بر پایه حوادث و اتفاقات به پیش ببرد و در یک رمان بسیار پرهیجان و پرکشش، از دردها، رنجها، عشقها و امیدهای انسانهایی سخن بگوید که در آرزوی رسیدن به یک زندگی بهتر، به خانه و کاشانه و گذشته خود پشت میکنند.
قسمتی از کتاب خاک آمریکا:
لیدیا بیحرکت، بدون این که پلک بزند ایستاده، کلیدهای شوهرش را محکم در دست گرفته. او میتواند زمان بیشتری را در این صحنه قتل عام بگذراند، ولی چرا؟ همه آنها رفتهاند. این چیزی نبود که او میخواست از آنها به یاد بیاورد. با گریه از میان شانزده جنازه افقی رد شده و وارد آشپزخانه میشود. بیرون از آن جا، مسئولین کارهایشان را از سر میگیرند.
لیدیا کمد اتاق خواب مادربزرگ را باز کرده و چیزی را از یک چمدان بیرون میآورد: کیف دستی قرمز کوچک. آن را باز میکند، پر از کیفهای پول کوچک است. کیفیست پر از کیف. همه آنها را روی تخت میریزد. کیف دستی مادربزرگ را باز کرده و تسبیح و کتاب دعای کوچک را از کشو بیرون آورده. و همه را با دسته کلید سباستین در کیف میگذارد. بعد روی زمین زانو زده و دستش را زیر تشک تخت مادربزرگ میبرد. دستش را آن زیر این طرف و آن طرف میکشد و در نهایت یک دسته کاغذ لوله شده را بیرون میآورد. لوله کاغذ را باز میکند: پانزده هزار پِزو. همه را داخل کیف میگذارد.
تمام کیفهای کوچک را داخل کمد میگذارد. کیف بزرگ را به دستشویی میبرد. کمد داروها را باز میکند و هر چیزی را که میتواند برمیدارد. برس مو، مسوواک، خمیر دندان، کرم، مرطوبکننده لب، موچین و قیچی. تمام این کارها را بدون هیچ فکری انجام میدهد. بدون این که حتی در نظر بگیرد هر کدام از آنها به چه دردی میخورند. این کار را میکند چون نمیداند باید چه کار دیگری انجام دهد.
اندازه کفش لیدیا و مادرش یکی ست، یک نعمت کوچک. لیدیا تنها کفش راحت مادرش را از کمد بر میدارد. کفش ورزشی طلایی رنگ با زیپی در کنارش، که مادربزرگ برای باغبانی از آن استفاده میکرد. دستبرد زدن در آشپزخانه ادامه پیدا میکند: یک جعبه کلوچه، یک قوطی بادام زمینی، دو بسته چیپس، تمام این چیزهای عجیب و محرمانه در کیف جا میشوند. کیف پول مادرش به قلاب پشت در آشپزخانه آویزان شده است. کنار دو قلاب دیگر که مادربزرگ پیشبند و کت چرمی مورد علاقهاش را میگذارد. لیدیا کیف پول را برداشته و داخل آن را نگاه میکند. مثل این است که دهان مادرش را باز کند. کیف پول یک وسیله شخصی ست. لیدیا همه چیز را بر میدارد، چرم قهوهای نرم را تا کرده و در جیب آخر کیف گذاشته و زیپش را میبندد.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.