خانوادهای نهچندان خوشبخت
درباره نویسنده شاری لاپنا:
شاری لاپنا (Shari Lapena) نویسندۀ کتاب خانوادهای نهچندان خوشبخت، (زاده ۱۹۶۰) رماننویس کانادایی است. او بیشتر برای رمان مهیج سال ۲۰۱۶ خود با عنوان زوج همسایه که رمانی پرفروش در کانادا و سایر کشورها بوده، شهرت یافتهاست. لاپنا قبل از شروع پیشهٔ نویسندگی، وکیل و معلم انگلیسی بودهاست. او نخستین رمان خود را با عنوان «چیزهایی که پرواز میکنند»، در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد. این رمان در فهرست آثار راهیافته به مرحلهٔ نهایی جایزهٔ سانبرست در سال ۲۰۰۹ قرار داشت. رمان دوم او نیز با عنوان «اقتصاد شادمانی» در زمرهٔ آثار راهیافته به مرحلهٔ نهایی جایزهٔ استیون لیکاک در سال ۲۰۱۲ قرار داشت.
درباره کتاب خانوادهای نهچندان خوشبخت:
یواسای تودی: «شاری لاپنا با «خانوادهای نهچندان خوشبخت» یک بار دیگر نشان داد که به بهترین شکل توانایی ایجاد فضایی آکنده از تعلیق را برای خوانندۀ خود دارد.»
پائولا هاوکینز: «یک داستان خانوادگی همراه با تعلیق و پیچشهای داستانی فراوان. این کتاب تا آخرین صفحه شما را وادار به حدسزدن میکند.»
بریکن هیل در شمال ایالت نیویورک مکانی گرانقیمت برای زندگی است. برای داشتن خانه در آنجا باید پولدار باشی و فرد و شیلا مرتون مطمئناً ثروتمند هستند. اما هر چقدر هم پول داشته باشی نمیتوانی خودت را از تمام خطرات پیشبینیناپذیر در امان نگه داری. پول فراوان آنها نمیتواند از آنها در برابر یک قاتل محافظت کند. مرتونها بعد از شام عید پاک با سه بچهشان به طرز وحشیانهای به قتل میرسند. آیا آنها خانوادهٔ خوشبختی بودند؟ در این خانواده، همه رازهایشان را در سینه نگه میدارند، حتی مردهها.
در این حماسهٔ خانوادگی پیچیده، شاری لاپنا تا آخرین صفحه شما را در تعلیق و شک نگه میدارد.
قسمتی از کتاب خانوادهای نهچندان خوشبخت:
فِرِد یکسرِ میز نشست و شیلا روبهروی او در آنطرف میز. کاترین و تِد و لیزا سمت راست و جِنا و جِیک و دَن سمت چپ فِرِد نشستند. ایرنا در کُنجی بین فِرِد و شیلا، نزدیک آشپزخانه نشست. شیلا میگفت سخت است که یک بشقاب دیگر سر میز اضافه کنند؛ هرچند، همهٔ کارها با خودِ ایرنا بود. البته اگر آودری-خواهر فِرِد-اینجا بود، یک بشقاب دیگر اضافه میشد، اما او آنفولانزا گرفته بود و امشب حضور نداشت.
وقتی فِرِد مشغول بریدن بوقلمون بود، ایرنا بدون اینکه کسی متوجه شود، نگاهی به اعضای خانواده در دور میز انداخت. از وقتیکه بچهها پوشک میشدند، بهعنوان پرستار استخدام شده بود. خانواده را خوب میشناخت. شیلا مشکل بزرگی را پنهان میکرد؛ معلوم بود نگران چیزی است. قوطی داروهای جدیدِ ضد اضطراب شیلا را توی کابینت حمام دیده بود. نمیتوانست رازی را از زنی که در خانه کار میکند، پنهان نگه دارد. البته نمیدانست چرا دارو مصرف میکند. دَن بهشدت ناراحت بود و اصلاً به پدرش نگاه نمیکرد. جِنا هم این بار با یک آدم جدید آمده بود. کاترین طبق معمول محو تماشای ظروف چینی و برق کریستال و نقرهٔ روی میز بود؛ او تنها کسی بود که از بودن در اینجا لذت میبرد. تِد هم سعی میکرد رفتار خوبی داشته باشد، اما همه میدانستند که توی این خانه معذب است.
از تماشای همگیِ آنها باهم لذت میبرد. بچهها را دوست داشت و نگران آنها بود؛ مخصوصاً دَن… هرچند بزرگ شده و رفته بودند و نیازی به او نداشتند، اما از دوست داشتن او چیزی کم نشده بود.
غذا سِرو شد و تکهای گوشت و کره، سالاد و سُس و سیبزمینی ریختند و مشغول خوردن شدند و مثل هر خانوادهٔ دیگری باهم گپ زدند. فِرِد قرار بود همراه دوستش به قایقسواری برود؛ او امشب زیاد مشروب خورده بود و ایرنا میدانست که نتیجهٔ خوبی ندارد.
جِنا غذایش را تمام کرد. کارد و چنگالش را توی بشقاب گذاشت و به بقیهٔ افراد دور میز نگاه کرد. دَن ساکت بود؛ حتی یک کلمه هم حرف نزده بود. لیزا که روبهروی او نشسته بود، گهگاهی با نگرانی به او نگاه میکرد. جِنا فکر کرد حتماً کمی قبل دَن و پدرش باهم بحث کردهاند و بازهم دلخوری پیش آمده، چون فضای متشنجی بین آنها جریان داشت. مادرش بیشتر از قبل با خوشرویی در حال گپ زدن با دیگران بود؛ که این خودش نشانهٔ خوبی نبود! کاترین مثل همیشه مثل یک شاهزاده با گوشوارههای مروارید نشسته بود و شوهر خوشقیافهاش مؤدبانه کنارش غذا را آرامآرام میجوید. پدرش مدام نوشیدنی میخورد و با نگاهی سرد به بقیه نگاه میکرد. جِنا میدانست که او نقشهای در سر دارد؛ آن نگاه را خوب میشناخت.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.