جدال زندگی (از سازمان افسری حزب توده تا بازداشتگاههای سیبری)
درباره نویسنده فریدون پیشواپور:
فریدون پیشواپور نویسنده کتاب جدال زندگی، متولد سال 1309 در انزلی میباشد.
درباره کتاب جدال زندگی:
از میان انبوه کسانی که در سالهای بعاد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، به دلیل سوابق فعالیتهای سیاسی حول و حوش حزب توده و سازمانهای وابسته به آن، از بیم تعقیب و مجازات به اتحاد شوروی پناهنده شدند، فقط تعداد انگشت شماری تمایل یا اصولا توانایی آن را داشتهاند که به دور از تعصب و دلبستگیهای احساسی، این گذشته از دست رفته را در بوته نقد و ارزیابی گذاشته، آن را بازگو نمایند. در توضیح این بیمیلی و ناتوانی دلایل بسیاری میتوان برشمرد که شاید در نگاه اول دشواری پذیرش شکست و روبرو شدن با این حقیقت که آخر جز عمری که به هرز رفت، حاصلی برجای نمانده است، مهمترین آن باشد.
ولی خاطرات مهندس فریدون پیشواپور، یعنی یکی از معدود خاطرات بر جای مانده از این دوره که بر این قاعده کلی بیمیلی فائق آمده و امکان بیان یافته است، در خود از دلیلی دیگر نیز نشان دارد و آن میلی است به نپذیرفتن، زیر بار نرفتن، مقاومت کردن و لهذا ناگفته نگذاشتن. در واقع، از سیر کلی حوادث و سرگذشت منعکس شده در جدال زندگی، کاملا روشن است همان عاملی که در مراحل اولیه کار، صاحب خاطرات را به عدم پذیرش روال حاکم، یعنی سرسپردن به خواستهها و منویات تشکیلات امنیتی شوروی وادار ساخت و به دنبال آن رشتهای به هم پیوسته از تعقیب و تبعید، همان نیز همواره او را بر آن داشته بود که به نوعی این سرگذشت را ناگفته نگذارد.
قسمتی از کتاب جدال زندگی:
در بهار سال ۱۳۰۹ شمسی در خانواده متوسطی در بندر انزلی چشم به جهان گشودم. از سه برادر و یک خواهر، من چهارمین فرزند بودم. سپس یک خواهر و دو برادر دیگر نیز به خانواده ما افزوده شد. پدرم مرد متجددی بود. در کارخانه دخانیات بندر انزلی به حسابداری اشتغال داشت و با حقوق ماهیانه چهل تومان یک خانواده یازده نفری را به راحتی اداره میکرد (هفت فرزند به اضافه دو بانوی خدمه که در کارهای روزمره و پخت و پز و شستشو به مادرم یاری میرساندند).
پدرم اوقات فراغت را در باغچه منزل به باغبانی و گلکاری میپرداخت و آخر هر هفته برای شکار مرغابی با دوستانش به مرداب انزلی میرفت و حاصل شکارش را که چند عدد تورنگ و مرغابی بود، به منزل میآورد و تعدادی از آنها را به همسایگان یا دوستانش هدیه میکرد.
در آن زمان که اکثر کسبه و اهالی شهر کلاه نمدی و عرقچین به سر میگذاشتند و لباده میپوشیدند، وی به سبک اروپاییان کت و شلوار میپوشید و کراوات میزد و ما را برای گردش و تفریح به قایقرانی میبرد یا در بلوار ساحلی شهر میگرداند. گاهی اوقات نیز ما را به سینما که در آن زمان فیلمهای صامت به نمایش میگذاشتند، میبرد. خانواده ما در رفاه کامل به سر میبرد. پدرم برای سرگرمی ما در منزل گرامافون که در آن زمان در کمتر خانهای وجود داشت، تهیه کرده بود و صفحات روز آن زمان را میخرید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.