بندی قلعهی بیداد
درباره نویسنده یوسف زیدان:
یوسف زیدان (Youssef Zeidan) نویسنده کتاب بندی قلعهی بیداد، با نام کامل یوسف محمد احمد طاها زیدان (زاده ۳۰ ژوئن ۱۹۵۸ – ساقلته مصر) نویسنده و داستاننویس و روزنامهنگار مصری است که مقالاتی در زمینه تاریخ اسلام و طب هم دارد. وی همچنین به عنوان مشاور در کتابخانه اسکندریه کار کردهاست.
یوسف زیدان هم آثار پژوهشی دارد و هم آثار داستانی. عمدهی فعالیت او به عنوان محقق در رشتهی مطالعات اسلامی و عرب بود. خواندن نسخههای تاریخی و گرد آوردن این تحقیقات همچون آثاری دربارهی تاریخ طب عربی و تاریخ تصوف، فلسفهی اسلام بخشی از کارهای این نویسنده است. در زمینهی آثار داستانی نیز این نویسنده در سال 2009 جایزهی بینالمللی اثر داستانی عرب را که به بوکر عربی معروف است، برای رمان خود به نام «عزازیل» دریافت کرد.
درباره کتاب بندی قلعهی بیداد:
کتاب براساس نسخههای بهجامانده از زندگینامهی ابنسینا به قلم جوزجانی، شاگرد ایشان نوشته شده است و روزگاری را وصف میکند که شیخالرئیس در قلعهای در فردجان (منطقهای در اراک) محبوس بوده. کتاب هفت بخش دارد و با روزهای آغازین ساکن شدن طبیب در قلعه شروع میشود. سپس شخصیتها و گرهها و سیر و سلوک شیخ را در این محبس با نظری به وضعیت تاریخی و اجتماعی آن دوران شرح میدهد و البته از اضافه کردن عنصر خیال و قصهپردازی نیز غافل نبوده که به جذابیت این اثر اضافه کرده است.
قسمتی از کتاب بندی قلعهی بیداد:
روزی از روزهای زودگذر زمستان بود. خورشید کم سو و اندود یافته به رنگ درد و دریغ در دل آسمان چون آینهای بر سنگ تاریکی میآمد و هزار تکه میشد ملول و جان خسته در کهن گورهرروزهاش میخپید، رفته رفته کور میشد و از آن شعله شاد خبری نبود. پاره ابری تیره به سان تابوتی سیاه دايره سرخ فامش را از پایین در خود میگرفت. غروب، اندک اندک چون پیش آهنگ شب تار پیش میآمد و نور، خسته و نفس بشکسته رفته رفته در شولای سیاه شب رخ پنهان میکرد. همه جا در لابهلایه گاوگم هوا پنهان میگشت و غرق در باتلاق شبی تار، مرموز و نا آشنا میشد. خیالات شبح گونه شب، فروشده در ابهام، پرورده در پروا و پر از هراس جلوه میکرد. همگان حس میکردند آنجا، در پس آن با روهای بلند اژدهاک حراقه کش بیم به کمینشان نشسته و هر لحظه و از هر سو خطری هستی گش دندان به آنان نشان میدهد.
این منطقه فلاتی است خشک به وسعت ابدیت، آکنده از غیاب انسانی و خالی از آبادانی که خوف در هر گوشهاش خانه کرده. در سراسرش جز «قلعه فردجان» که عبوس و عبث پای در بند دارد چیز دیگری به چشم نمیآید. دژی شوم، به میراث مانده از ادوار خشم و خفته در نالههای بوم. دژی کهن سال و فرتوت که هرکس بدان چشم میدوخت و در هیبت بیشکوهش تأمل میکرد میدید که…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.