آفتاب ایتالیا و چند داستان دیگر
درباره نویسنده ایساک بابل:
ایزاک امانویلوویچ بابل (زاده ۱۳ ژوئیه ۱۸۹۴ -درگذشته ۲۷ ژانویه ۱۹۴۰) نویسنده یهودیتبار روس و از بزرگترین نویسندگان روسیه در قرن بیستم است. از این نویسنده تعداد زیادی داستان کوتاه، بخشهایی ناتمام از یک رمان و چندین فیلمنامه باقیمانده است.
اولین مجموعه از آثار وی به زبان انگلیسی در سال ۱۹۹۲ توسط دخترش ناتالی بابل گردآوری شد و انتشار یافت.
وی در می ۱۹۳۹ دستگیر و در سال ۱۹۴۰ به اتهام خیانت به شوروی و جاسوسی اعدام شد. وی سه بار ازدواج کرد و از خود سه فرزند باقی گذاشت. بابل همیشه از ماکسیم گورکی به عنوان استاد و راهنمای خود نام میبرد.
ایزاک بابل همچون اکثر روشنفکران و نویسندگان انقلاب بلشویکی روسیه دلبسته آرمانها و اهداف کمونیسم بود. اما بعد از آغاز حکومت ترور و وحشت کمونیستها، آنچنان سرخورده و مأیوس شد که به مخالفان آن پیوست و سرانجام به دست رژیمی که زمانی حامیاش بود، اعدام شد. سالها بعد در دورهٔ موسوم به استالینزدایی از این نویسنده اعاده حیثیت شد.
فضای داستانهای وی سرشار از طنزی درخشان و گزنده است. آدمها، مکانها و اتفاقات داستانهای وی همچون خود انقلاب، مملو از بدویت، خون و نزاع و درگیریاند. از درخشانترین نوشتههای وی داستان کوتاه «گی دو موپاسان» است که در واقع ادای دینی به نویسنده فرانسوی گی دو مو پاسان است.
درباره کتاب آفتاب ایتالیا:
انصاف و امید در شوریدگی عشق ناب به مراتب بیش از انصاف و امید در اصول بیروح جهان است.
قسمتی از کتاب آفتاب ایتالیا:
روزهای یکشنبه بعد از شش کلاس، دیروقت به خانه برمیگشتم. آن روزها قدم زدن در امتداد خیابان برای من سرگرمی بیارزشی نبود. در آن دقایقی که قدم میزدم، رویاهایی فوقالعاده شیرین در سر داشتم و همه چیز، همه چیز، طبیعی و آشنا بود. تابلوها، سنگهای خانهها و پنجرههای مغازهها کاملا برایم آشنا بودند. آنها را یکی یکی میشناختم، خودم ایمان راسخ داشتم که میتوانم در آنها، آن چیز مهم، آن چیز رازآلود، آنچه را که به زبان ما آدم بزرگها جوهر چیزهاست، ببینم. همه چیز با شور و حرارت، ردی پررنگ از خویش بر روح من به جا میگذاشت.
اگر کسی در حضور من از مغازهای سخن میگفت، تابلو، حروف طلایی کهنه، خراشیدگی گوشهی سمت چپ آن مغازه، آن زن جوان صندوق دار با مدل موهای بلندش، و حال و هوایی را که هیچ کجا نبود مگر اطراف آن مغازه، به یاد میآوردم. و از مغازهها، آدمها، هوا، و پوسترهای تأترها، شهری متعلق به خودم ساخته بودم. تا امروز هم آن شهر را به یاد میآورم. حسش میکنم و عاشقانه دوستش دارم. حسش میکنم آنچنان که عطر خوش مادرانمان را، عطر خوش مهربانی شان را واژههایشان را و لبخندشان را حس میکنیم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.