آسمان سنگی مجموعه زمین شکسته کتاب سوم
درباره نویسنده ان. کی. جمیسین:
ان. کی. جمیسین (N. K. Jemisin) (زادهٔ ۱۹ سپتامبر ۱۹۷۲) رماننویس، روانشناس، مشاوره شغلی اهل ایالات متحده آمریکا است. وی همچنین برندهٔ جوایزی همچون جایزه نبیولا برای بهترین رمان و جایزه ادبی هوگو برای بهترین رمان شدهاست. او اولین سیاهپوستی است که جایزه هوگو را دریافت کردهاست.
نورا کی. جمیسین در آیووا سیتی، آیووا زاده شد و شهرهای نیویورک و موبیل، آلاباما رشد یافت. از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۴ در دانشگاه تولین تحصیل کرد و موفق به اخذ درجه کارشناسی در رشته روانشناسی گردید. وی برای تحصیل در مقطع کارشناسیارشد به دانشگاه مریلند، کالج پارک رفت. جمیسین که در سال ۲۰۰۲ از کارگاه آموزشی بهشت زنده (Viable Paradise) در رشته نویسندگی فارغالتحصیل شده بود، به انتشار داستان کوتاه و رمان پرداخت.
درباره کتاب آسمان سنگی:
داستان ایناثر علمیتخیلی حالت و فضایی آخرالزمانی دارد و در آغاز آن، سه اتفاق مهیب در یک روز رخ میدهد. ایسان، زنی که در شهری کوچک زندگی سادهای داشته، در بازگشت به خانه درمییابد که شوهرش، پسرش را کشته و دخترش را دزدیده است. از سویی دیگر بارگاه سانز، امپراتوری هزارساله تمدن بشری با اقدامی مشکوک به انتقام توسط یک مرد دیوانه از بین میرود و افراد زیادی کشته میشوند. اتفاق سوم هم این است که در قارهای که آرامش نام دارد، شکافی عمیق و داغ و سرخرنگ به وجود میآید که قلب زمین را پاره میکند و خاکستری به آسمان فوران میکند که قرنها میتواند آسمان را تاریک کند.
قسمتی از کتاب آسمان سنگی:
تو ایسانی، تنها اوروگن زنده در تمام دنیا که دروازهی اوبلیسک را گشوده است. هیچ کس چنین سرنوشت بزرگی را از تو انتظار نداشته است. زمانی به فالكروم تعلق داشتی، البته نه مثل آلاباستر که ستارهای رو به صعود بود. وحشی بودی و در جهان وحش یافته بودنت. از این نظر که از متوسط روگاهایی که تصادفأ و بدون برنامهریزی زاده میشوند، توان درونی بیشتری داشتی، بیهمتا بودی. با وجود اینکه خوب شروع کرده بودی، بدون دلیل مشخصی خیلی زود زمین گیر شدی. ضرورت ابتکار عمل یا شهوت پیشرفت نداشتی یا لااقل ارشدها پشت درهای بسته بابت این موضوع برایت تأسف میخوردند. خیلی سریع به انقياد سیستم فالكروم درآمدی و این محدودت کرد.
بد هم نشد چون در غیر این صورت آنها هرگز آن طور که پیش آمد، افسارت را شل نمیکردند و تو را برای آن مأموریت با آلاباستر راهی نمیکردند. او تا سرحد مرگ ترسانده بودشان؛ ولی تو… فکر میکردند یکی از بیدردسرهایی، درهم شکسته و آموزش دیده برای اطاعت که احتمال نمیرود شهری را تصادف از بین ببرند. چه خنده دار! تا حالا چند شهر را از بین بردهای؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.