گوشت لطیف است
درباره نویسنده آگوستینا بازتریکا:
آگوستینا بازتریکا (Agustina Bazterrica) نویسنده کتاب گوشت لطیف است، رمان نویس آرژانتینی، برنده جایزه پرمیو کلارین میباشد.
درباره کتاب گوشت لطیف است:
نیویورک تایمز: «با خواندن اولین کلمات از دومین رمان نویسنده آرژانتینی، آگوستینا بازتریکا، یعنی رمان “گوشت لطیف است” خواننده متوجه میشود در حال خواندن کتابی مرتبط با حیوانات است که اساسا به موضوع کشتار و سلاخی میپردازد، و آنچه قرار است در ادامه داستان رخ دهد اصلا چیز زیبایی نیست.»
گاردین: «به طرز هولناکی تاثیرگذار… این رمان جنجال برانگیز استادانه، چون ساطوری دو لبه عمل کرده است.»
آگوستینا بازتریکا رمان گوشت لطیف است را از آنجایی شروع میکند که آدمخواری، به یک امر طبیعی تبدیل شده. وقتی صنایع پولساز دولتها را تحتفشار قرار میدهند، خوردن گوشت انسان نیز قانونی میشود. تصمیم بر این میشود که انسانهایی را تحت عنوان حیوان پرورش دهند تا نیاز دیگران به گوشت تأمین شود. افرادی به این وضعیت جدید اعتراض میکنند و بعضی نیز با آن خو میگیرند. دولتها نیز از تبلیغات، آگهی و مقالات جعلی بیشترین استفاده را میبرند که مردم را به آدمخواری ترغیب کنند. باز هم یک تصویر آشنای دیگر، نه؟
دنیایی که آگوستینا بازتریکا خلق کرده، پر از جزئیات است و شما را به یاد کتابهای جورج اورول میاندازد. او صحنههای کشتن انسان و تهیهی گوشت از او را بهدقت توصیف کرده است. همچنین این جهان هنوز هم پر از تبعیض نژادی و جنسیتی است. هدهای ماده باید مطیع باشند و برای فرزندآوری پرورش داده میشوند. یک طبقه هم در جامعه که به «لاشخورها» معروف هستند، حق ندارند گوشت انسانها را بخرند. لاشخورها برای به دست آوردن گوشت، انسانها را میکشند و از گوشتشان تغذیه میکنند. در ابتدای کتاب گوشت لطیف است نیز اشاره میشود که پوست سفید بیشتر از پوست سیاه انسانها تقاضا دارد؛ اما پوست سیاه کمیابتر است.
زبان آگوستینا بازتریکا به گونهای است که هیچ احساسی را به خواننده تحمیل نمیکند و همین باعث میشود که خواننده کمکم به چنین دنیایی عادت کند. دیستوپیا یا پادآرمانشهری که این نویسنده خلق میکند، شما را وادار میکند که به هنجارهای اجتماعی موجود دقت کرده و در صورت نیاز، در آنها تجدید نظر کنید.
قسمتی از کتاب گوشت لطیف است:
سینیور یورامی اشارهای میکند. بعد سر و کله مدیر پیدا میشود و میرود بر سر کارگری که گوشت را از پوست تازهای جدا میکند فریاد میزند. به نظر کارش را به درستی انجام نمیدهد. مدیر بخش برای اینکه ناکارآمدی مشهود کارگر را رفع و رجوع کند، برای سینیور یورامی توضیح میدهد که غلطکِ ماشین پوستکَنی خراب شده و آنها عادت به دباغیِ دستی ندارند. سینیور یورامی با اشارهای دیگر حرفهای او را قطع میکند. مدیر تعظیم میکند و میرود. سپس به سمت غلطک دباغی میروند. سینیور یورامی او را متوقف میکند و میگوید پوست سیاه میخواهد. از خارج، بدون هیچ توضیحی. به دروغ میگوید به زودی محمولهی بزرگی میرسد. سینیور یورامی سر تکان داده و خداحافظی میکند.
هر وقت دباغخانه را ترک میکند، باید سیگار بکشد. معمولاً یکی از کارکنان به نزدش میآید تا به او چیزهای وحشتناکی در مورد سینیور یورامی بگوید. شایعاتی که میگوید او قبل از تحول مردم را میکُشت و پوستشان را میکَند، که دیوارهای خانهاش با پوست انسان پوشیده شده، که مردم را در زیرزمین خانهاش نگه میدارد و زندهزنده پوست کردن آنها برایش لذتبخش است. نمیداند چرا کارگران این چیزها را به او میگویند. گمان میکند احتمالاً همه این چیزها حقیقت دارند، اما تنها چیزی که از آن مطمئن است، این است که سینیور یورامی تجارتش را با ایجاد رعب و وحشت پیش میبرد که البته بسیار هم مؤثر است.
دباغخانه را ترک و احساس آسودگی میکند. اما دوباره از خودش میپرسد چرا درگیر این کار شده است. و البته جوابش همیشه یکسان است. میداند چرا این کار را انجام میدهد. چون بهترین است و در نتیجه پول خوبی به او میپردازند، چون نمیداند چطور کار دیگری انجام دهد، چون سلامتی پدرش به این کار بستگی دارد. گاهی شرایطی پیش میآید که مجبوری بار تمام جهان را به دوش بکشی.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.