گزارش سرخ و آبی آمیب سبز
درباره نویسنده ولینا مینکوف:
ولینا مینکوف (Velina Minkoff) نویسنده کتاب گزارش سرخ و آبی آمیب سبز، در سال 1974 در صوفیه متولد شد. او دارای مدرک کارشناسی زبان انگلیسی از UCLA با رشتهای در نوشتن خلاق – داستانی است. او نویسنده مجموعه داستانهای کوتاه قرمز (2001) و مجموعه داستانهای کوتاه به زبان انگلیسی است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در مطالعات اروپایی از دانشگاه آمستردام است و عضو اتحادیه مترجمان بلغارستان است. او به همراه همسر فرانسوی خود و دو پسرش در پاریس زندگی میکند و در آنجا به تدریس زبان انگلیسی، کار آزاد به عنوان مترجم و ویراستار میپردازد.
درباره کتاب گزارش سرخ و آبی آمیب سبز:
الکساندرا، نوجوان بلغاری رمان «گزارش سرخ و آبی آمیب سبز» در جایگاه یک دانش آموز نمونه و در آستانه یک بزنگاه تاریخی از طرف مدرسه همراه با دانش آموزان برتر دیگر، راهیِ کره شمالی میشود تا همگی از نزدیک شاهد پیشرفتِ غرور آمیز خلقِ کره باشند!
آسمانخراشهای شیک، هتلها و بارهای شیک و پارکهای تفریحیِ بیهمتا که طراحِ بسیاری از آنها شخص بیهمتای رهبر بزرگ بوده است! هر چند الکساندرا از کره شمالی و جنوبی چیزی نمیداند و مقصد سفر را به نام «جمهوری دموکراتیک خلق کره» میشناسد.
هدف اصلی برگزارکنندگان این سفر نیز شکل گیریِ آشنایی همدلی میان دانش آموزان کشورهای سوسیالیستی است: کوبا، آلمان شرقی، شوروی و… آنچه در درجه اول برای خواننده اتفاق میافتد قیاس میانِ توصیفهای الکساندرا از کره شمالیِ سال هشتاد و نه میلادی و کره شمالیِ سالهای اخیر است. قیاسی که کمابیش و تا انتهای رمان و همراه با پرسشهای ریز و درشت ادامه مییابد؛ آنچه این مقایسه را قوت میبخشد لحنِ نوجوانانه راوی است که جهان را از رهگذرِ ایماژهایی میشناسد که محصولِ تصاویر عینی و تخیلات ذهنی است: مثلاً در بدو ورود به یکی از پارکهای کره شمالی، الکساندرا حیرتش را اینگونه بیان میکند: «ما را به مانگوندایی بردند، بزرگترین شهر بازی جمهوری خلق کره. چیزی خارج از این دنیا. حتی در وحشیانهترین رویاهایم هم چیزی به این شگفت انگیزی را تصور نمیکردم.»
و در چند صفحه بعدتر با خود فکر میکند: «فیلمهای آمریکاییای که من دیدهام هرگز این تصور را برایم ایجاد نکردهاند که مردم آنجا در رنجاند…» دورنمای رهبر بزرگ، کیم ایل سونگ هم پرترهای است که حاصل ترکیب همین ایماژهای شنیداری و دیداری است. در تمام مدت اردو این احتمال مدنظر است که رهبر خلق کره، جهت بازدید از دانش آموزان مهمان، قدم رنجه کند و الکساندرا با توجه به همین احتمال است که در فعالیتهای گروهی که در آن حضور دارد حساسیت به خرج میدهد و در چند مقطع زمانی به امید به این ظهور ناگهانی اشاره میکند.
در میانه کتاب، دانش آموز نوجوان با سانتیمانتالیسمی کودکانه، رهبر بزرگ را این چنین در دفتر خاطراتش ثبت میکند: «مردم تصمیم میگیرند که چه کار کنند، اما رهبر بزرگ به آنها میگوید که آیا درست میگویند یا نه، درست مثل یک پدر. به همین دلیل است که رهبر بزرگ همیشه همه جا میرود تا مردمش را ببیند. مردم کره شمالی واقعاً قدردانِ اویند... خانوادهای بزرگ و شاد.»
خانواده بزرگِ یک جمهوریتِ شاد
قسمتی از کتاب گزارش سرخ و آبی آمیب سبز:
امروز توی مدرسه مراسم اهدای خون داشتیم، اما فقط بچههای دبیرستانی میتوانستند شرکت کنند چون بزرگتر بودند. حسودیام شد که به آنها شکلات و ویفر دادند و گذاشتند دو روز برای خودشان بروند خانه، تا با آن نشانها، که به رنگ آبی روی صلیبی سرخ روشان نوشته بود «اهدای خون»، خودنمایی کنند. من باید چند سالی منتظر بمانم که بتوانم از این کارها بکنم.
کمی بعدش کلاسها شروع شد و من توی حیاط میشنیدم که همکلاسیهایم میگویند نشان و ویفر چه اهمیتی دارد، ما که بزرگ شدیم نباید این قدر احمق باشیم که خون بدهیم، مخصوصا دخترها. چون آن وقت دکترها خون دختران جوان را به رفیق تودور ژیوکوف تزریق میکنند، آن وقت او میتواند سالم و سرحال و جوان بماند، مثل همان پرترهاش که از دیوار کلاسمان آویزان است. دیروز که توی تلویزیون دیدیم اش پیرتر نشان میداد، اصلا شاید به خاطر همین اهدای خون گذاشته اند که جوان ترش کنند. اما این که بیشتر پسرها هم توی حیاط مدرسه با ویفرهای شکلاتی در دهن شان این ور آنور می دویدند خیلی روی مخ بود. واقعة ناعادلانه بود.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.