چراغهای آبی یوکوهاما
درباره نویسنده نیکلاس اوبرگان:
نیکلاس اوبرگان (Nicolás Obregón) نویسنده کتاب چراغهای آبی یوکوهاما، نویسنده اسپانیایی تبار ساکن لندن است. او هنگامی که برای مأموریتی از طرف یک مجله به توکیو فرستاده شده بود، عاشق این شهر و فرهنگ ژاپن شد. اولین رمان او به نام چراغ های آبی یوکوهاما در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و پس از استقبال مخاطبان، اوبرگان تصمیم به ادامه دادن این داستان در جلدهای بعدی رمان گرفت.
درباره کتاب چراغهای آبی یوکوهاما:
منتقد سایت پابلیشرز ویکلی: «اوبرگان سطح بالایی از تعلیق را در سراسر رمان اولش حفظ میکند. یک داستان معمایی که عمق کاراکترها را فدای جذابیت داستان نمیکند. با اینکه معمای پیچیده داستان به تنهایی خوانندگان را پای صفحات کتاب نگه میدارد قدرت اصلی کتاب، کاراکتر ایواتا است؛ شخصیتی رنجدیده که نیرویهای شیطانی درونش مانع جستوجوی او برای حقیقت نمیشوند.»
در 30 دسامبر 2000، مردی به زور وارد خانه خانواده میازاوا شده، همه را کشته، نشسته پشت کامپیوتر، بستنی خورده و همین طور یازده ساعت در خانه مانده و فردا روز روشن از خانه خارج شده. هیچ انگیزهای در کار نبود، ولی قاتل از خودش انواع و اقسام شواهد و مدارک را در صحنه بر جا گذاشته بود.
چهارده سال میگذشت و هنوز پرونده لاینحل بود. قاتل آزاد بود و هنوز هم هست. آدمی اهل سفر، با لباسهای مد روز، پرنده دوست، آدمی که اسفناج و خمیر ریش تراشی فرانسوی دوست دارد. از خودم پرسیدم: چه جور آدمی با یک بالش و یک چاقوی سوشی، خانوادهای را قتل عام میکند و روز روشن از خانه بیرون میآید؟
به تصویر خانواده در روزنامهها نگاه کردم. ترانه «چراغهای آبی یوکوهاما» از تلویزیون به گوش میرسید. با خودم گفتم: «پرونده قتل خانوادهای چهارنفره. رمان چراغ های آبی یوكوهاما؟» باید مینوشتم. باید از تقدیر شومی میگفتم که بر سرشان نازل شده بود و گریبان مرا رها نمیکرد.
قسمتی از کتاب چراغهای آبی یوکوهاما:
تله کابین راه افتاد و آخرین گروه گردشگران را در گرمای شفق با خود بالا برد. بر فراز خلیج، بالا و بالاتر رفت و کرانه دریا زیر پایشان گستردهتر شد. هیدئو آکاشی اسکلههای دود گرفته را در شرق دید. کارگران جعبههای ماهی و شوینده و سخت افزار را بار کامیون و روانه شهر میکردند. ولع شهرهای ژاپن تمامی نداشت.
آکاشی نگاهی به همسرش انداخت. یومی چشمانش را بسته و لبهایش را پنهان کرده بود. آکاشی دستانش را در دست فشرد.
یومی آرام گفت: «از بلندی خوشم نمیآد.»
می دونم. زود میرسیم بالا.»
دوروبرشان گردشگران از منظره زیر پا سر ذوق آمده بودند. نوعروسها جلوی دوربین ژست میگرفتند. متصدی تله کابین درباره ارتفاع و شهر زیر پایشان بازارگرمی میکرد. آکاشی درست لحظهای که دست یومی را گرفت چشمش به زن افتاد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.