پاریس هرگز تمام نمیشود
درباره نویسنده انریکه ویلا ماتاس:
انریکه ویلا ماتاس (Enrique Vila-Matas) نویسنده کتاب پاریس هرگز تمام نمیشود، (متولد 31 مارس 1948 در بارسلونا) نویسنده اسپانیایی است. او چندین کتاب برنده جایزه نوشته است که ژانرها را با هم مخلوط میکند و به بیش از سی زبان ترجمه شده است. او یک شوالیه موسس نظم فینگانس است، گروهی که هر ساله برای بزرگداشت جیمز جویس در دوبلین گردهم میآید. او در بارسلونا زندگی میکند.
درباره کتاب پاریس هرگز تمام نمیشود:
پدرو آلمادوار: «پاریس هرگز تمام نمیشود یک رمان بسیار خوب است که در آن راوی اطلاعات جامعی دربارهی قهرمان اصلی که از قضا خود اوست، به ما میدهد. من نه ویلا ماتاس را میشناسم و نه قصد دیدار با او را دارم، اما ترجیح میدهم او را بخوانم و بگذارم ادبیات او مرا در بر بگیرد.»
اکونومیست: «ویلا ماتاس نشان میدهد که بهانهها و پیامدهای ننوشتن داستان میتواند، به شیوهای خندهدار، کم و بیش به اندازهی خود داستان غنی و پیچیده باشد.»
تایم اوت نیویورک: «تاثیر ویلا ماتاس سبک و غریب است، هم چنان که کنایههای او مجموعهی ادبیات بذله گوی جهان را در بر میگیرد.»
پرک در انواع فضاها مینویسد: «دیدن چیزی که زمان زیادی فقط تصویری در یک فرهنگ لغت قدیمی بوده: یک چشمهی جوشان آبگرم، یک آبشار، خلیج ناپل؛ دیدن جایی که گاوریلو پرینسیپ ایستاده بود وقتی به دوک فرانتس فردیناند و همسرش صوفی هوهنبرگ تیراندازی کرد، در گوشهی خیابان فرانسیسکو خوزه و خیابان اپل، دقیقا روبهروی کافهی براداران سیمی در سارایوو، روز ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴ ساعت یازده و ربع.»
شوخی یا جدی، چیزهایی که حالا از خودم میپرسم اینهاست: آیا بهواقع چیز واقعی وجود دارد؟ آیا واقعا میشود چیزی را واقعا دید؟ دربارهی واقعیت با پروست همنظر هستم؛ او میگفت بدبختانه چشمهای غمگین و دوربین ما شاید بتوانند فاصلهها را اندازه بگیرند اما مسیر را نشان نمیدهند: سرزمین پهناور احتمالات، بزرگ و بزرگتر میشود و اگر تصادفا حقیقت جلوی ما حاضر شود، احتمالا آنقدر دور از این احتمالات است که ما به آن توجهی نمیکنیم و به مسیر خودمان ادامه میدهیم تا محکم با سر به دیوار بخوریم و گیج و مبهوت روی زمین بیافتیم.
قسمتی از کتاب پاریس هرگز تمام نمیشود:
خیلی دوست داشتم در مسابقهی سنتی شبیه ترین افراد به ارنست همینگوی شرکت کنم. به همین خاطر به کیوست در فلوریدا سفر کردم. مسابقه در کافه اسلاپی جوز برگزار میشد؛ پاتوق همیشگی نویسنده، زمانی که در کیوست، در جنوبی ترین نقطهى فلوريدا زندگی میکرد. شرکت کنندهها مردانی قوی هیکل و میانسال بودند که ریش سفید پرپشت داشتند؛ انگار دوقلوهای همینگوی بودند، حتی در احمقانهترین جزئیات هم کاملا شبیه او بودند؛ حضور در این مسابقه تجربهی بینظیری است.
دیگر حسابش از دستم در رفته، سال هاست پرخوری میکنم تا چاق شوم و فکر میکنم هر روز به بت دوران جوانیام شبیهتر میشوم، منظورم همینگوی است. اما همسر و دوستانم این طور فکر نمیکنند. از آن جایی که هیچ کس هیچ وقت در این مورد با من موافق نبود و من هم آدم سرسختی هستم، تصمیم گرفتم درس خوبی به آنها بدهم؛ در مسابقهی تابستان امسال شرکت کردم، البته با ریش مصنوعی؛ فکر کردم این طوری بیشتر شبیه همینگوی میشوم.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.