وداع با کوبا
درباره نویسنده چنل کلیتون:
چنل کلیتون نویسنده آمریکایی است که نوشتههایش در نشریات معتبری همچون نیویورک تایمز منتشر میشود. کلیتون که اصالت خانوادگیاش به کوبا باز میگردد در ایالت فلوریدا به دنیا آمده است. غالب خاطرات او از دوران کودکی مربوط به مهاجرات خانوادهاش از کوبا در پی وقایع انقلاب این کشور میشود.کلیتون دکترای حقوق خود را از دانشکدهی حقوق دانشگاه کارولینای جنوبی دریافت کرده است.
درباره کتاب وداع با کوبا:
این کتاب جذاب و نفسگیر روایت زندگی پر ماجرای زنی کوبایی به نام بیاتریز پرز است. داستان در دوران پس از انقلاب کوبا روایت میشود. فیدل کاسترو دولتی سوسیالیستی را در کوبا برقرار کرده و به موجب آن زمینها را اشتراکی کرده است. بیاتریز و خانوادهاش که از زمینداران کوبایی بودهاند حالا به واسطهی این قانون تمام دارایی خود را از دست دادهاند. برادرش آلخاندرو هم اگر چه علیه باتیستا رئیس جمهور قبلی در کنار سوسیالیستها جنگیده اما مثل بسیاری دیگر از جوانان کوبایی توسط همرزمان خود کشته شده است. همهی اینها باعث شده که بیاتریز به دنبال انتقام از فیدل کاسترو باشد.رمان وقایع تاریخی پس از انقلاب کوبا را با چاشنی داستانی ماجراجویانه و پر کشش به خوبی برای خواننده تشریح میکند.
مجله پابلیشر ویکلی: یک رمان زیبا و کاملاً تکان دهنده.
واشنگتن پست: هم یک داستان عاشقانه که به سختی به دست آوردهاید و هم یک گزارش احشایی از تاریخ. نوشته های کلیتون از علاقه و صمیمیت می لرزد. او مدتهاست که خود را به عنوان یک نویسنده برجسته تثبیت کرده است ، اما با وقتی کوبا را ترک کردیم، او با یک نیروی متعالی نوشته شده است که ما را وادار به گفتار او می کند.
برنامه پاپشوگر: یک داستان هیجانانگیز در مورد عشق، از دست دادن، و آنچه که ما برای رفتن دوباره به خانه انجام خواهیم داد. کتابی که هرگز زمین نخواهید گذاشت.
مجله کازموپولیتن: نمیتوانید این کتاب را زمین بگذارید.
کیت کوئین، نویسنده: بئاتریز جسورانه و غیرمتعارف یک قهرمان برای اعصار میسازد … خوانشی هیجان انگیز و قابل تأمل.
قسمتی از کتاب وداع با کوبا:
موج قدرت حس وحال دیگری هم با خودش میآورد و آن خاطره زندگیای است که نتوانستم نجاتش دهم؛ صدای ماشینی که جلوی دروازههای غول آسای منزلمان ترمز کرد، دری که باز شد و جسد بیجان اما هنوز گرم برادر دوقلویم که نقش زمین شد. خاطره خون آلخاندرو که پلههایی را که در بچگی از آنها بالا و پایین میرفتیم، رنگی کرد. خاطره سرش که در آغوشم بود و من که داشتم خون گریه میکردم…
باز همان تراس، اما این بار با مردی دیگر و همان نگاه وراندازکننده با این تفاوت که این دفعه ذرهای به به و چه چه از طرف او در کار نیست و به اندازه سرسوزنی هم مجذوبم نمیشود. حتما رقصی هم در کار نخواهد بود. گیرم اینکه نوای موسیقی همچنان در پس زمینه وجود داشته باشد. .
آقای دوایر میگوید: «ظاهرا هر دوی ما با یه نفر دشمنی داریم.» صورت خشن او در قالب نقابی دقیق چیده شده است. بر و بر هیکل و صورتم را نگاه میکند و نگاه قاطع، کامل و فرصت طلبانهاش داد میزند که جاسوسی تمام عیار است.
نقش سی آی ای در آمریکای لاتین خونخوارانه و ددمنشانه بوده است و زمزمههایی درباره دست داشتن این سازمان در امور ممالکی مثل گواتمالا به محافلی رسیده که من، به خاطر تأثیری که برادرم بعد از مرگش رویم داشته است، به آنها رفت و آمد دارم۔ اقرار میکنم: «همین طوره.»
اون وقت به خیالتون میتونین درباره این آدم چارهای بیندیشین؟ دوایر از جعبه، سیگار نازکی بیرون میکشد و شعله فندک ستکندهکاری شدهاش صدای خش خش کاغذ را در میآورد. اولین پک دود وارد هوا میشود و بوی تند تنباکو کل تراس را برمیدارد و با رایحه عطری که به مچ دست و گردنم زدهام، آمیخته میشود…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.