نور و آينه
درباره نویسنده هیلاری مانتل:
هیلاری مانتل (Hilary Mantel) نویسنده کتاب نور و آينه، متولد 6 ژوئیهی سال 1953 و دانشآموختهي دانشگاه شفيلد، نویسنده و منتقد ادبی انگلیسی است. او بهخاطر رمان تالار گرگ، جايزهي بوکر سال 2009 (معتبرترين جايزهي بريتانيا) را گرفته و جايزهي ادبي والتر اسکات و چند جايزهي داستاننويسي ديگر را نيز از آنِ خود کرده است. او را از چهرههاي برجستهي رمان تاريخي در دهههاي نخستين قرن بيستويکم ميدانند. روزنامهی بریتانیایی گاردین، هیلاری مانتل را «یکی از برجستهترین نویسندگان زنده و معاصر بریتانیا» معرفی کرده است.
درباره کتاب نور و آينه:
کتاب نور و آینه، سومين رمان از سهگانهي تاريخي هيلاري مانتل، نويسندهي انگليسي است. «تالار گرگ» و «مجرمان را بياوريد» از همين نويسنده و همين مترجم، پيشتر در انتشارات تنديس به چاپ رسيده است. هر سه رمان، به رويدادهاي دوران هنري هشتم ميپردازند و کانون آنها، درباريِ بلندپايهاي بهنام تامس کرامول است.
داستان در ماه مه 1536 آغاز میشود: آن بولین مرده است و در کسری از ثانیه، سرش توسط یک جلاد اجیرشدهی فرانسوی قطع شده است. همچنانکه بقایای او به فراموشی سپرده میشود، کرامول همراه با پیروزهای میدان، صبحانه میخورد. پسر آهنگر اهل پوتنی از حمام خون برمیخیزد تا صعود خود به قلهی قدرت و ثروت را ادامه دهد. این در حالی است که ارباب قدرتمند او، هنری هشتم، با ملکهی سوم خود، جین سیمور، در خوشبختی کوتاه مدتش غرق است.
کرامول، مردی که فقط به هوش خود اعتماد دارد، نه خانوادهای بزرگ برای حمایت دارد و نه ارتشی خصوصی. با وجود شورش در داخل کشور، نقشههای خائنین در خارج از کشور و خطر حملهای که رژیم هنری را تا نقطهی شکست محک میزند، قوای ذهن کرامول یک کشور جدید را در آینهی آینده میبیند. تمام انگلستان پیش پای اوست و زمان نوآوری و اصلاح مذهبی رسیده است. اما وقتی چرخ ثروت میچرخد، دشمنان کرامول در سایه گرد هم میآیند. تنها یک پرسش اجتنابناپذیر باقی مانده است و آن این است که یک شخص تا کی میتواند زیر نگاه بیرحمانه و دمدمی مزاج هنری زنده بماند؟
قسمتی از کتاب نور و آينه:
شاه، آرنج روی زانوها نشسته است. در یک ساعتی که زیر نگاههای کنجکاو مردم ایستاده بود، گویی سرسبزیاش پژمرد. چارلز برندون، مثل یک نگهبان بالای سرش ایستاده است. کرامول کرنشی میکند: «اعلی حضرت.» بعد به سوی برندون (دوک سوفولک): «جناب دوک.» دوک توجهی نامحسوس به او نشان میدهد. شاه به او میگوید: «مردک! تو هم دربارهی گورگاه کاترین چیزی شنیدهای؟» سوفولک خود را پیش میاندازد: «در تمام میخانهها و بازارها پیچیده است، میگویند از لحظهای که سر از تن ملکه آن جدا شد، شمعی درون مزار، بدون دخالت آدمیزاد روشن شده است.» دوک از اینکه این حرف راست باشد نگران است: «تو باور نمیکنی کرامول؛ نه؟ من هم نمیتوانم باور کنم.» شاه میآشوبد: «البته که نمیشود باور کرد. داستان ساختهاند. از کجا این داستان در آمده مردک؟» کرامول فوری میگوید: «دووِر!»
شاه انتظار این جواب را ندارد: «عجب! آن زن را در پیتربورو دفن کردند و داستانش از دوور بیرون میزند. اهالی دوور از کجا این موضوع میدانند؟» جواب میدهد: «نباید بدانند اعلی حضرت.» کرامول میخواهد آن قدر دست دست کند تا شاه، برندون را مرخص کند. برندون اما میگوید: «بنابراین، اگر این داستان را در دوور سر زبانها انداختهاند، میشود یقین کرد در فرانسه ساخته شده.»
شاه میگوید: «تو از فرانسویها نفرت داری، چارلز. با این همه پولشان را میپذیری.» دوک میرنجد: «من و شما اما میدانیم.» کرامول دخالت میکند: اعلی حضرت درست میگویند. البته لرد سوفولک پول خوبی هم از دربار اسپانیا دریافت میکنند. در نتیجه همیشه تعادل برقرار میشود.»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.