من قاتل نیستم مجموعه مورگان دین جلد چهارم
درباره نویسنده ملیندا لی:
ملیندا لی، نویسندهی آمریکایی است که بیشتر به سبک نوشتاری داستانهای تریلر شهرت دارد. او قبل از نویسندگی کارمند بانک کار بود و نویسندگی تنها برای او راهی برای تمدد اعصاب و حال خوب بوده است. او زمانی که در بانک کار میکرد و مشغول بزرگ کردن فرزندانش بود از نوشتن به عنوان راهی برای فرار از شلوغی روز استفاده میکرد. ملیندا بعد از مدتی کار خود را در بانک رها کرد و به طور حرفهای به عنوان یک رماننویس شروع به کار کرد. از رمانهای او بیش از 7 میلیون نسخه تا امروز در جهان فروخته شده است.
SHE CAN RUN عنوان اولین رمان ملیندا لی است که بعد از انتشار با استقبال خوبی مواجه شد. این کتاب نامزد دریافت جایزهی بهترین کتاب اول توسط «انجمن بینالمللی نویسندگان داستانهای تریلر» شد.
درباره کتاب من قاتل نیستم:
اینکتاب چهارمین عنوان مجموعه «مورگان دین» اثر ملیندا لی نویسنده پرفروش مجله والاستریت است که پیش از آن، ترجمه سه جلد آن با عناوین «بگو متاسفی» و «آخرین وداع» و «استخوانها دروغ نمیگویند» با ترجمه همینمترجم توسط کتابسرای تندیس منتشر شدهاند.
شخصیت اصلی اینداستان مردی بهنام مورگان دین است که از جلد دوم، بهعنوان یکوکیل شجاع همراه با همکارش لنس کروگر که یک کارآگاه خصوصی است، درگیر پرونده گمشدن مرموز یک زن میشود و جلد سوم هم با پیدا شدن شواهد شوکهکنندهای در نزدیکی خانه دین و کروگر شروع میشود.
در چهارمین جلد اینمجموعه، مورگان دین موکلی دارد که دستش به خون آلوده شده اما هیچخاطرهای از قتلی که مرتکب شده ندارد. به اینترتیب در ابتدای داستان جلد چهارم، هیلی پائول غرق در خون در حالی که هیچ چیزی از شب پیش به یاد نمیآورد، از خواب بیدار میشود و وقتی توی حیاط پشتی مردی را میبیند که به قصد کشت چاقو خورده و مُرده، فقط یک فکر وحشتناک در سرش جولان میدهد: من چه کار کردم؟
در ادامه داستان، مورگان دین با پذیرفتن این پرونده به عنوان لطفی به دوستش لینکن شارپ، باید برای اثبات بیگناهی موکلش با حجم انبوهی از شواهد و مدارک پزشکی قانونی بجنگد. هیلی به هیچ وجه ممکن نیست بیشتر از این گناهکار به نظر برسد: اثر انگشتهای خونآلودش روی دسته آلت قتاله وجود دارد و عذری هم برای عدم حضورش در صحنه جرم ندارد. اما فکری که مورگان را رها نمیکند این است که عدهای تلاش کردهاند اینزن را گناهکار جلوه دهند…
قسمتی از کتاب من قاتل نیستم:
هیلی مثل کسی که پس از مدتی طولانی تازه از زیر آب بیرون آمده باشد نفس نفس زد و هوا را توی ریههایش کشید. اکسیژن وجودش را غرقاب کرد، هوشیاری مانند سیل به وجودش سرازیر شد و پوستش را مور مور کرد. هنگامی که چشمهایش را باز میکرد، سرش از درد نبض میزد. دیدش تار بود. صحنهی تار پیش رویش هم جلوی چشمانش میچرخید و دوباره و سریع چشمهایش را بست.
چه شده بود؟
چراغهایی که سوسو میزدند و موسیقی با صدای بلند توی ذهنش ظاهر شد. تولد پایپر بود و او با هیلی صحبت کرده بود که بروند، برقصند و جشن بگیرند. با این حال هیلی ترجیح میداد با پیژامهاش ولو شود، پیتزا بخورد و بازی ویدئویی بکنند. هیلی پیش نوح و دوستانش رفته بود. او و نوح نوشیدنی و ناچو سفارش دادند و رقصیدند.
بعدش چی؟
پلک زد. پنکه سقفی تار و ناآشنایی جلوی چشمانش شکل گرفت. توی تخت خودش نبود. ضربان قلبش بالا رفت، به بالشت کنار خودش نگاه کرد…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.