مردن کار سختی است
درباره نویسنده خالد خلیفه:
خالد خلیفه (Khaled Khalifa) نویسنده کتاب مردن کار سختی است، رمان نویس ، فیلمنامه نویس و شاعر سوری ، متولد 1964 در حلب است. برخی از آثار وی که منتقد دولت سوریه تحت حکومت بعث هستند توسط دولت سوریه توقیف شده است.
درباره کتاب مردن کار سختی است:
در روزهای آغازین ماجراهای سوریه، علی احمد سعید(آدونیس)، شاعر و متفکر نامدار سوری، نامهای خطاب به بشار اسد نوشت و از او خواست که خودش و سوریه را از دست ژنرالهای حزب بعث نجات دهد! همانطور که میدانیم و تاریخ برای ابد ثبت کرده و خواهد کرد، این «آقای رئیس جمهور» بر نامهی بزرگترین روشنفکر کشورش وقعی نگذاشت و سوریه تبدیل شد به یکی از بزرگترین فجایع تاریخ بشر! اگر قتل هر انسان را مرگ همهی جهان بدانیم، ویرانی سوریه، بناهای عظیم باستانیاش و مرگ و آوارگی مردمانش، مرگ توامان جهان و تاریخ آن است. شاید هنگامیکه افسران حزب بعث در بازداشتگاههایشان در حال سوراخ کردن جمجمهی بچه دبیرستانیهای معترض بودند، هیچگاه فکر نمیکردند که این آتشی که افروختهاند، مرگ را به سادهترین و قابل وقوعترین کار روزمرهی مردم کشورشان تبدیل کند!
جنگی که در سوریه درگرفت، تا همین اکنون، چنان در گوشت و خون مردم درگیر در جنگ و اذهان مردم بیرون از آن فروشده، که گویی جهان بدون سوریهی تا ابد جنگزده و در جنگ، قابل تصور نیست. خالد خلیفه در کتاب «مردن کار سختی است» انگار که این روزمرگی در جنگ را به چالش کشیده و از بودن در کشورش استعارهای میسازد که بدیلی ندارد. اما آیا آدمی هیچگاه به نقطهای خواهد رسید که مرگ عزیزان و عزیزترینهایش به امری روزمره تبدیل شود؟
مردن کار سختی است، رمانی دستوپیایی برای ما و رئالیستی برای آنهاست، برای آن مردمی که همهی جهان دست به دست هم دادند تا زندگیشان را نابود کنند! و شاید همین نکته است که داستان کسانی که پیکر بیجان پدرشان را در کوچهها، خیابانها، گذرها و جادهها، از میان گلوله و آتش و خون عبور میدهند، با تمام هولناکی و تلخیاش، گویی روایتی از پایان جهان است، نه قصهی مردمانی که فقط میخواهند جنازهای بر زمین مانده را آنگونه که میخواهند به خاک بسپارند.
قسمتی از کتاب مردن کار سختی است:
عبداللطيف السليم دو ساعت قبل از مرگش، هرچه توان برایش باقی مانده بود را جمع کرد، به چشمان پسرش، بلبل، خیره شد و بار دیگر خواستهاش، این که آرزو دارد در گورستان عنبیه دفن شود، را تکرار کرد، گفت که با این کار بالاخره استخوانهای او در زادگاهش، در جوار خواهرش، لیلا، به آرامش میرسند؛ چیزی نمانده بود که بگوید کنار عطر خواهرش، اما مطمئن نبود که جسد خواهرش بعد از چهار دهه هنوز همان بو را میدهد یا نه. گفت که این چند کلمه، آخرین وصیتش است و چیز دیگری به آن اضافه نکرد تا مبادا فرزندش، حتی اندکی، دچار ابهام و سردرگمی شود.
او که تصمیم گرفته بود در آخرین ساعات عمرش سکوت کند، چشمهایش را بست و غافل و فارغ از آدمهای پیرامونش با لبخندی بر لب در تنهایی خود فرورفت. به نوان فکر کرد: به لبخندش، عطرش، پیکر عریان در عبایی مشکی پوشیده شدهاش، آن گاه که سعی میکرد – همچون پروانههایی که با هم جمع میکردند. در لحظه شناور شود. به یاد آورد که چطور چشمانش…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.