ماموریت مخوف هستهای
لافرت جرأت نگاه كردن به گانس را نداشت. او فقط به دستهای قدرتمند گانس نگاه میكرد كه از آنها به راحتی براي كشتن افراد مختلف استفاده مینمود. البته او تنش روحی دوستش كه مانند شرارهی سرخ آتش در وجودش رخنه كرده بود را به آسانی درك میكرد. گانس قادر نبود خشمی كه بر او غلبه كرده است را تحمل كند. لافرت در حالی كه به نقطهی مبهمی مینگريست، مرتب ته عصايش را به كف اتومبيل میكوبيد. گانس از او پرسيد : – به نظر میآد كه خشمگين باشي؟! – نه، ولی رفتارهای تو موجب تعجب من شده، برای اين كه به فكر استفاده كردن از اين كلت لعنتی هستی. زمانی كه پيش تامارا بر میگردی، اون بازوهای بزرگت رو ميگيره و تو رو بيرون میكشه و پشت سر هم ازت سؤالاتی میپرسه، تو هم با بيتفاوتی پاسخهای بيسروته به اون میدی و برای همه جواز مرگ صادر میكنی.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.