لی لی
درباره نویسنده خولیو کورتازار:
خولیو کورتازار (Julio Cortazar) نویسنده کتاب لی لی، (زاده ۲۶ اوت ۱۹۱۴ در بروکسل – درگذشته ۱۲ فوریه ۱۹۸۴ در پاریس) نویسنده رمان و داستان کوتاه آرژانتینی بود.
او یک نسل از نویسندگان آمریکای لاتین، از مکزیک تا آرژانتین را تحت تأثیر قرار داد. بخش بزرگی از بهترین و شناخته شدهترین کارهایش را در فرانسه نوشت. جایی که در سال ۱۹۵۱ در آن شروع به کار کرد. وی یکی از بارورترین، متعهدترین و جهانیترین نویسندگان آمریکای لاتین است که از ایشان با اصطلاح «بوم – Boom» یاد میشود. همچنین منتقدان ادبی از کورتاسار به عنوان یکی از نویسندگان شاخص دهه ۱۹۶۰ نام میبرند.
دههای که اوج شکوفایی ادبیات آمریکای لاتین در قرن بیستم محسوب میشود و علاوه بر کورتاسار، خاستگاه نامها و چهرههای ادبی ماندگاری چون: گابریل گارسیا مارکز، ماریو بارگاس یوسا، کارلوس فوئنتس، خوان کارلوس اونتی، گیلرمو کابررا اینفانته، آلخو کارپانتیه، خوان رولفو، آدولفو بیوئی کاسارس، ادواردز، خوسه دونوسو و عدهای دیگر در تاریخ ادبیات جهان است، که هسته و بانی اصلی رشد ادبیات و در کنار آن صنعت نشر کتاب در این منطقه از جهان و نیز جلب توجه منتقدین ادبی و استعدادهای جوان و جویای نام سراسر زمین به این قاره و ادبیات شاخص آن گردید.
درباره کتاب لی لی:
کتاب لی لی، نخستین بار در سال 1963 انتشار یافت. هوریشیو الیویرا، نویسندهای آرژانتینی است که به همراه معشوقهاش، لاماگا، در پاریس زندگی میکند و دور و برش را حلقهای از دوستان گرفتهاند که خود را «باشگاه» مینامند. مرگ یک کودک و ناپدید شدن لاماگا، به زندگی پر از لذتهای توخالی او پایان میدهد و الیویرا را مجبور میکند تا به بوینس آیرس بازگردد، جایی که این شخصیت، به نوبت به عنوان یک فروشنده، مسئول مراقبت از گربهای که واقعا میتواند بشمارد، و سرپرست یک آسایشگاه روانی مشغول به کار میشود. کتاب لی لی، داستان خیره کننده ماجراجویی های عجیب هوریشیو الیویرا را به شکلی هنرمندانه روایت میکند.
قسمتی از کتاب لی لی:
زمانی را به خاطر آورد؛ دوستی که تازه از آرژانتین آمده بود، تلفن زدن در ساعت ده و نیم شب را امری عادی میدانست. خدا میداند چگونه، ولی شماره تلفن ساکنان آن ساختمان را از راهنمای بوتین گرفته بود و به همه زنگ میزد.
چهره آقای ساکن در طبقه پنجم با حولهای که به خود پیچیده بود و در میزد، با آن نگاه سرد…الیویرا گیج شده، روبدوشامبری پوشیده، به طبقه پنجم رفته و زنی آزرده را در آنجا دیده و فهمیده بود که هرمیدا در پاریس است و…چه موقعی میتوانیم یکدیگر را ببینیم، پسر؟ من همه جا سراغ شما را گرفتم، از بچههای بار بیدو، از مسافران و غیره.
و زنی که نگران در آستانه در خانه طبقه پنجم ایستاده بود و منتظر بود تا الیویرا به خاطر شنیدن خبر مرگ یکی از نزدیکانش گریه کند و الیویرا هم بدون اینکه بداند چرا…
آه، آرژانتین، برنامههای آزاد، خانههای در گشوده، زمان دور انداخته ، همه آینده در روبرو، همه …ووف، ووف، ووف ولی در مسافت شش پایی آن، هیچ چیز نبود. هرگز چیزی نمیتوانست باشد. نظریه ارتباطات به پایان رسیده بود، نه مادری، نه پدری، نه قضای حاجتی…و نه ووف،ووف، هیچ چز جز مردمی که در آنجا حضور داشتند، ولی نه از سالتا آمده بودند و نه از مکزیکو و بنابراین میتوانستند به موسیقی گوش بدهند، و نمیتوانستند راهی برای فرار از مرگ بیابند.
مردمی که آنقدر قدیمی نبودند تا در برابر مخاطرات با پذیرش یا حتی تعیین آن، قد علم کنند و آنقدر پیشرفته نبودند که همه مخاطرات را نادیده بگیرند و خطرات کم اهمیت را هم در ردیف مثلا طوفان سخت ورونیکا بگذراند. الیویرا اندیشید: ولی همه اینها مثل مغازه عتیقه فروشی است.
در معدهاش احساس سردی میکرد و همین امر، باعث انقباض عضلانی در او شده بود. اینها پیامهایی واقعی هستند، هشدارهایی زیر پوست. و برای اینها، هیچ فرهنگ لغتی هم وجود ندارد.
چه کسی چراغ رامبراند را خاموش کرد؟ به خاطر نمیآورد. لحظاتی قبل، نوعی گرد و خاک طلایی روی زمین وجود داشت. هر چه سعی کرد، نتوانست جمع بندی کند که پیش از آمدن رونالد و ببس و هنگام حضور آنها، چه اتفاقاتی افتاد. کاری نمیتوانست بکند.
احتمالا لاماگا، یا شاید هم گریگوروویوس، چراغ را خاموش کرده بود.
-چطور میتوانی در تاریکی قهوه درست کنی؟
لاماگا فنجانهای دیگری را بیرون آورد و گفت:
-نمیدانم. تا چند لحظه پیشف نور کافی بود.
الیویرا گفت:
-چراغ را روشن کن، رونالد. زیر صندلی خودت است. باید خود لامپ را بچرخانی. این چراغ، کلاسیک است.
رونالد گفت:
-همه این چیزها احمقانه است.
نور چراغ، باعث شد گویهای ارغوانی محو شوند. الیویرا از سیگاری که میکشید، لذت بیشتری میبرد. همه چیز به نظر راحت میآمد، همه جا گرم بود و قهوه.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.