فرصتهای بزرگ (جهان نمایش 14)
درباره نویسنده برنارد اسلید:
برنارد اسلید (Bernard Slade) نویسنده کتاب نمایشنامه فرصتهای بزرگ، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس کانادایی سال 1930 به دنیا آمد. اسلید از بازیگری در تئاتر شروع کرد و سپس به هالیوود رفت و در آنجا نویسندۀ سریالهای کمدی شد. از مشهورترن کارهای برنارد اسلید میتوان به افسونگر اشاره کرد. پس از کار در هالیوود شبکۀ اِیبیسی پیشنهادی برای ساخت سریال به اسلید داد. سریال کمدی «عشق روی پشتبام» نتیجۀ این پیشنهاد بوده است. از دیگر سریالهای ساخته شده توسط اسلید میتوان به «راهبه پرنده»، «خانوادۀ پارتریج»، «بریجت عاشق برنی است» و «خواستگار پدر اِدی» اشاره کرد.
برنارد سال 1975 با نمایشی به نام «سال بعد همین موقع» دوباره به تئاتر برگشت. نمایش موفقیتآمیز بود و جایزۀ تونی را برای اسلید به ارمغان آورد. نمایش سال بعد همین موقع نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شده است.
درباره مجموعه جهان نمایش:
جهان نمایش مجموعهای است از متنهایی که برای صحنهی نمایش یا دربارهی آن نوشته شدهاند. انواع نمایشنامه، چه برای اجرا و چه صرفاً برای خوانده شدن، از جمله نمایشنامههایی با اقتباس از آثار ادبی یا سینمایی، و نیز متنهای نظری در حوزهی درام و نقد آثار نمایشی، در این مجموعه جای میگیرند.
قسمتی از کتاب فرصتهای بزرگ:
صحنه روشن میشود. روز بعد. ساعت سۀ صبح، کریسمس. اتاق نشیمنِ خانۀ امیلی. در اتاق تاریک، فقط نور آتش گداختۀ نیمسوز و نیمجان شومینه است و چراغهای رنگی درخت کریسمسِ بزرگی در گوشۀ اتاق که نیمهکاره تزیین شده. چراغهای ریسهای و دیگر تزیینات کریسمس و جعبههای کادو پایین درخت قرار دارند. بیرون باران میبارد. از پشت درهای شیشهای، که قطرات باران بر آن نشسته، صورتی ظاهر میشود و داخل اتاق را نگاه میکند. در با شدت باز میشود. آنتوان با بارانیِ خیس آب و با دو ساک بزرگ وارد میشود.
در درگاه لحظهای میایستد و با نگاهی تحسینآمیز اطرافش را نگاه میکند. سپس ساکها را زمین میگذارد، به طرف بار میرود و یک لیوان نوشیدنی برای خودش میریزد و غرق نگاه به درخت کریسمس میشود. سپس از داخل جعبه گوی آویز برمیدارد و تلاش میکند به یکی از شاخههای درخت کریسمس آویزان کند، ولی گوی میافتد و خرد میشود. آنتوان جرعۀ دیگری میخورد. امیلی، که روبدوشامبر پوشیده، در چارچوب در ظاهر میشود و کلید برق را میزند. اتاق روشن میشود و امیلی از دیدن آنتوان تعجب میکند.
امیلی: آنتوان، این جا چهکار میکنی؟
آنتوان: باید یادآوری کنم اینجا قبلا خونهم بوده.
امیلی: آره، قبلا، ولی الان دیگه نیست. خب اینجا چه کار میکنی؟
آنتوان: کریسمسه
امیلی: ساعت سۀ صبحه
آنتوان: نمیخواستم بیدارت کنم.
امیلی: خیلی .وقته اومدی؟
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.