فرشتگان و شیاطین
درباره نویسنده دن براون:
دن براون (Dan Brown) نویسنده کتاب فرشتگان و شیاطین، زادهی ۲۲ ژوئن ۱۹۶۴، نویسندهی آمریکایی کتابهای ژانر تریلر است که برای کتاب جنجالی و پرفروش خود «رمز داوینچی» در سال ۲۰۰۳ میلادی به شهرت زیادی در سراسر جهان رسید. براون در اکسیتر، نیوهمپشایر، زاده و بزرگ شده است. او بزرگترین فرزند خانواده است. مادر او، کانستنس (کنی) نوازندهای حرفهای بود که در کلیسا، ارگ مینواخت. پدر او، ریچارد جی براون، معلم ریاضی برجستهای بود که از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۸ در دبیرستان Phillips Exeter Academy تا دوران بازنشستگی تدریس می کرد.
Phillips Exeter Academy دبیرستانی شبانه روزی است که معلمان جدید باید مدتی را در محل دبیرستان زندگی میکردند، بنابراین براون و برادران و خواهرانش از نظر ادبیات پیشرفت زیادی کردند. تلویزیونی درکار نبود و اکثر افراد مسیحی بودند. براون در روزهای یکشنبه در گروه آواز کلیسا حضور داشت و در کمپهای آن نیز شرکت داشت. او تابه حال در مورد این که مسیحی است و یا آتئیست، اظهار نظری نکرده است. براون، نویسندهی جنجالی و محبوب آمریکایی این روزها دست روی جنجالیترین مسئله گذاشته است، مذهب. بسیاری از شخصیتهای محبوب و برتر دنیا همچون مل گیبسون، دن براون، ژان پل دوم و … همگی به طریقی با مذهب گره خوردهاند، حالا چه در قبول و چه در رد آن.
درباره کتاب فرشتگان و شیاطین:
شیاطین و فرشتگان نخستین رمان پرفروش دن براون است. ماجراهای این کتاب قبل از رمان رمز داوینچی رخ میدهد و در آن رابرت لانگدون، استاد نمادشناسی دانشگاه هاروارد، با همراهی دانشمندی زیبا و مرموز به نام «ویتوریا وترا»، در مورد ارتباط قتل یک فیزیکدان در سرن با یک گروه باستانی به نام اشراقیون و رابطه آنها با واتیکان تحقیق میکند که منجر به دفع یک توطئه توسط اشراقیون میشود که در نظردارند تا واتیکان را به هنگام جلسهٔ انتخاب پاپ منفجر کنند. آن دو به کشفی نامعقول و ترسناک درون دخمههای مهر و موم شده، مقبرههای خطرناک، کلیساهای متروک و اسرارآمیزترین سرداب روی زمین زدند: پناهگاه فراموش شده اشراقیون.
قسمتی از کتاب فرشتگان و شیاطین:
بالای پلکان هرم جیزه، زن جوانی خندید و با فریاد بلند به او گفت: رابرت! یالا! هی به خودم میگفتم که باید با یه مرد جوونتر ازدواج کنم ها!» لبخندش جادو میکرد.
زورش را زد تا به او برسد؛ اما پاهایش انگار سنگ شده بود. التماس کنان گفت: «وایسا؟ خواهش میکنم.»
بالاتر که رفت، چشمهایش سیاهی رفت و سروصدای پرآشوبی توی گوشش برپا شد. باید بهش برسم. اما دوباره که نگاه کرد، زن غیبش زده بود و جای او پیرمردی با دندانهای کرم خورده ایستاده بود. مرد به او خیره شد و لبهایش را کج و کوله کرد و برایش شکلک درآورد. فریادی از سر ترس کشید که در تمام صحرا پیچید.
رابرت لنگدان تکانی خورد و از کابوس پرید. تلفن کنار تختش داشت زنگ میخورد. گیج و حیرت زده، گوشی را برداشت.
«بله؟»
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.