عشق در عصر کودتا
درباره نویسنده مرجان کمالی:
مرجان کمالی (Marjan Kamali) نویسنده کتاب عشق در عصر کودتا، نویسندهی ایرانیتبار ساکن امریکاست که آثارش را به زبان انگلیسی مینویسد. او در ترکیه و از مادر و پدری ایرانی متولد شده است. پدر کمالی دیپلمات بوده و همین باعث شده است که او تجربۀ زندگی در کشورهای مختلفی را از سر بگذراند. کودکی او در کشورهای کنیا، آلمان، ترکیه، ایران و امریکا سپری شده است.
کمالی از سالهای کودکی و نوجوانی با آثار کلاسیک ادبیات انگلیسیزبان آشنا شد و بعد از آن به تحصیل در رشتۀ ادبیات انگلیسی در دانشگاه برکلی پرداخت. «عشق در عصر کودتا» از آثار مطرح و موفق و پرفروش مرجان کمالی است. این کتاب در فهرست بهترین کتابهای تابستانی «نیوزویک» بوده است. از مرجان کمالی رمان دیگری نیز به نام Together Tea (چای باهم) به زبان انگلیسی منتشر شده است که وقایع آن هم به نحوی به ایران و ایرانیان مربوط میشود و شخصیتهای اصلی آن ایرانی هستند.
درباره کتاب عشق در عصر کودتا:
روزنامه میزورین: «این کتاب، نمونۀ رمانی است درباره چند خانواده و در مورد اینکه چگونه اسرار ما در زندگیهایمان دیوار میسازد و ما را بیمار میکند. دربارۀ عشقی که جاودانه میشود.»
جازمین دارزنیک، نویسنده رمان پرفروش ترانه مرغ اسیر: «این رمان داستان عاشقانۀ چندوجهی است که به جهان پیچیده گمشدهای حیات میبخشد و شخصیتهای فریبندهای را وارد زندگی میکند که زمانی آن جهان را خانه مینامیدند.»
کرک سیگلر، گزارشگر مجله نشنالدسک: «نگاهی بهجا و دقیق به گذشتۀ یک کشور و نقش آمریکا در آن، وجود این کتاب را تبدیل به ضرورت کرده است.»
روزنامهی رجیستر هرالد: «یک داستان پرشور و شیرین که بر داستانهای عاشقانهی گذشته سایه میافکند. طرفداران مارتا هال و آذر نفیسی از این رمان لذت میبرند.»
روزنامهی میزورین: «این کتاب، نمونه رمانی است دربارة چند خانواده و درمورد اینکه چگونه اسرار ما در زندگیهایمان دیوار میسازد و ما را بیمار میکند. دربارهی عشقی که جاودانه میشود و مداخلهی گاهبهگاه تقدیر، ما را وامیدارد گام در راههایی بگذاریم که هیچگاه در خواب و رویا هم نمیدیدیم.»
رویا دختری خیالپرداز و آرمانگرا از خانوادهای روشنفکر و ترقیخواه است که عاشق ادبیات و خواندن شعرهای مولاناست و برخلاف خواهرش زری اصلا حواسش به پسرهایی که جلوی مدرسهشان جلب توجه میکنند، نیست. تنها پناهگاه و محل آرامش رویا مغازهی لوازم التحریر و کتاب فروشی آقای فخری است و رویا از مشتریهای مورد علاقهی اوست. پس از مدتی آقای فخری تصمیم میگیرد شرایط را به گونهای مهیا کند که رویا با بهمن، از دیگر مشتریهای خوبش، همدیگر را ملاقات کنند.
همهچیز طبق نقشهی آقای فخری پیش میرود، رویا و بهمن کاملا تصادفی سر راه هم قرار میگیرند و از آن جایی که هر دو به شعرهای مولانا علاقه زیادی دارند حرفهای مشترکی برای زدن پیدا میکنند و به مرور زمان رابطهای گرم و عاشقانه میان آنها شکل میگیرد و تصمیم به ازدواج میگیرند. شب ازدواج رویا و بهمن هم زمان میشود با نقاط اوج حوادث تاریخی سال 1332 و کودتای 28 مرداد. بهمن به دلایلی نمیتواند برای ازدواج با رویا حاضر شود و رویای دل شکسته پس از مدتی به همراه مرد دیگری راهی آمریکا میشود. اما این پایان ماجرای رویا و بهمن نیست. آنها در حدود شصت سال بعد در سرزمینی غریب و به دور از ایران دوباره با یکدیگر ملاقات میکنند و عشقشان بار دیگر شعلهور میشود.
قسمتی از کتاب عشق در عصر کودتا:
تا نگاه بهمن و رویا به هم گره خورد، آقای فخری شق و رق شد. رویا یک آن با خودش فکر کرد منظور آقای فخری این است که بروند بیرون. اما همان موقع آقای فخری آهی کشید و گفت باید سیاهه کتابها را بررسی کند. این را که گفت، صدایش حالت عجیبی داشت. رویا صدای قدمهای آقای فخری تا انباری را شنید.
بهمن با لحن خودمانی رویا را خطاب قرار داد و پرسید: «چطوری؟» او دیگر از ضمیرِ شما استفاده نکرده بود.
رویا آب دهانش را بهزحمت پایین داد. «خوبم.» خم شد تا کتاب آنا کارنینا را در قفسه بگذارد. کمر که راست کرد، بهمن کنارش ایستاده بود.
«روز قشنگیه. توی همچین روزی ما باید بزنیم بیرون!»
رویا به نشانه مخالفت، چیزی زیر لب گفت، اما گذاشت تا بهمن او را به روشنایی خیابان ببرد.
بهمن درست میگفت. روز قشنگی بود. بهار بود و شهر غرق در سبزه و شکوفه. چشم رویا به روی شکوه دنیا باز شده بود. باورش نمیشد که هر دو با هم جلوی مردم ظاهر شده بودند. نه نامزد بودند و نه ازدواج کرده بودند و رویا کلمهای درباره بهمن با والدیناش حرف نزده بود. فقط گفته بود با پسری زرنگ در نوشتافزارفروشی آشنا شده است؛ پسری از خانوادهای خوب که خودش را وقف اهداف دکتر مصدق کرده است. میدانست این حرف آخر روی بابا تاثیر میگذارد. اما برای زری بیشتر از اینها گفته بود. از جمله جزئیات اولین دیدارش با بهمن را در اولین سهشنبه و بعدها موضوع کلمه «آتش» که درموردش با بهمن صحبت کرده و پرسیده بود که در شعر سعدی چه معنایی دارد.
زری دختری کنجکاو اما شکاک بود. او با قصد و غرض گفته بود که پسرهای زبل و زرنگ زیاد لاف و گزاف میزنند و اینکه اصلاً برایش مهم نیست که خانواده چنین پسری چقدر ثروت دارند. زری معتقد بود چنین پسری از آن آرمانگراهای احمقی است که دلمشغولیاش فقط دکتر مصدق است و تو گویی بهمن بر این باور است که هر کسی جز شاه میتواند سیاست ایران را دگرگون کند. میگفت رویا باید بزرگ شود و بفهمد دارد با چه مردی قاطی میشود و دستکم بهدنبال مرد بهتری باشد. درعینحال، دلش میخواست بداند که رویا چطور در دام بهمن افتاده است.
«آروم، بهمن!» بهمن تندتند راه میرفت. رویا برای اینکه پابهپای او قدم بردارد تقریباً مجبور بود جست بزند.
بهمن ایستاد. «باشه، چشم. ببخشید.» وقتی دوباره به راه افتاد، آهستهتر قدم برمیداشت و چیزی نگذشت که با هم همگام شدند.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.