عبور از خط قرمز
نظام آباد، چهارراه عظیمپور. خاطرات خانه و محله کودکیام را خوب به یاد دارم. هنوز با دیدن هر فیلم ایرانی تمام خاطرات زندگی در آن خانه و آدمهایش برایم زنده میشوند. دقیقا همان طور که بود؛ روشن و آفتابی، پر از مهر و محبت و شادی. همان خانهای که من و پدربزرگ و مادربزرگم همراه با پدرم و برادرم حمید، در طبقه اولش زندگی میکردیم. عمه خانم و خانوادهاش هم در طبقه دوم بودند و عمهزادهها، طبقه سوم. خانه پدری حیاط کوچکی داشت، بسیار باصفا. دور تا دورش اتاق بود، با پنجرههایی که رو به حیاط باز میشدند و حوضی پر از ماهیهای قرمز، دورتادور حوض گلدانهای سفالی مادربزرگ چیده شده بودند، پر از گلهای قرمز شمعدانی. هنوز صدای فواره آب و برگ درختهای حیاط، توی باد ملایم تابستانی، گوشم را قلقلک میدهد و آرامم میکند. کودکی را با تصویر زندگی خانوادگی کنار پدر و مادرم به خاطر نمیآورم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.